اهنگ کس نیست که دوزت به تن مرده کفن وای ایوای وطن وای کمپوز استاد ترانه ساز بود که بيچاره احمد ولی سرود.ولی بعد از به قدرت رسیدن مجاهدین همهی شان سکوت اختیار کردند وسکوت...
یکی از بهترین های محترم ترانه ساز. خداوند جنتاره نصیبیش کنه. جهانی سپاس از محبت و لطف شما که ای پارچه هنری زیبا ره به نشر سپردین. عمر تان دراز و همیشه ایجاد گر باشه.
سیما جان شما گوینده وتهیه کننده موفق هستید- اما جای تاسف است که احمدولی از اثر خودخواهی وجاه طلبی اش در هیچ تلویزیون یا رادیو حاضر نشده که در مورد گذشته فعالیت هنری اش مصاحبه کند و صحبت کند وحتی در مجمع سالانه هنرمندان آوازخوان افغانستان که از طرف تلویزیون آریانا سازماندهی میشد اشتراک نکرد
چقدر سویه و کلاس داشتیم. بسیار جگرم خون میشود میبینم زبان و فرهنگ خود را نتوانستیم نگه داریم. حال حتی یک ژورنالیست هم نداریم که حتی درست حرف زده بتواند، چه برسد به این که شعر را دکلمه کند و معنی اش را بفهمد.
وقتی میگن به آدم دنیا فقط دو روزه آدم دلش میسوزه ای خدا،ای خدا،ای خدا آدم که به گذشته یه لحظه چشم میدوزه بیشتر دلش میسوزه ای خدا،ای خدا،ای خدا دنیا بقا نداره،چشمش حیا نداره هیچکس وفا نداره ای خدا،ای خدا،ای خدا دلی میخواد ز آهن هر کی میخواد مثل من اونوقت دووم میاره ای خدا،ای خدا،ای خدا تا که آدم جوونه کبکش خروس میخونه دنیا باهاش مهربونه ای خدا،ای خدا،ای خدا اما بوقت پیری بی یار و بی نشونه آدم تنها میمونه
فرهاد دریا احمد ولی ره خارج از دایره خرابات میدانه غافل از ایکه او دستپرورده خرابات بود و استاتیدیش هم استاد هاشم و نینواز بود. ده سارندوی هم نینواز مسولیت داشت و احمد ولی و هنگامه آواز میخواندن.
احمد ولی جان را یکبار در شهر نو همراه داود جان رسا بودم از نزدیک دیدم وهمراه شان هردوی ما سلام علیک کردیم من شناسایی همرایشان نداشتم وبار دوم درمیدان هوایی کابل در زمان حفیظ الله امین که افغانستان را ترک میگفت من که آمده بودم که برادرم را خدا حافظی کنم و برادر م عبدالحمد در لین جرمنی تجارت موتر را میکرد این بار احمد ولی جان را دیدم که آخرین بار بود وحالا که خودم در آلمان زندگی میکنم ازین دیدار 44 سال گذشته واز ژندگی فقط خاطره هامیماند وداود جان رسا که هم صنفی در لیسه انصاری بودیم دوسال قبل بعد 41 سال یکدیگر خودرا پیدا کردیم این بود یکی از خاطرات زندگیم
برای خاطرم غم آفریدند طفیل چشم من یَم* آفریدند چو صبح آنجا که من پرواز دارم قفس با بال توأم آفریدند عرقگل کردهام از شرم هستی مرا از چشمِ شبنم آفریدند گهر موج آورد آیینه جوهر دل بیآرزو کم آفریدند جهان خونریز بنیاد است هشدار سر سال از محرم آفریدند وداعِ غنچه را گُل نام کردند طرب را ماتمِ غم آفریدند علاجی نیست داغ بندگی را اگر بیشم وگر کم آفریدند کف خاکی که بر بادش توان داد به خون گِل کرده آدم آفریدند طلسم زندگی الفت بنا نیست نفس را یک قلم رم آفریدند اگر عالم برای خویش پیداست برای من مرا هم آفریدند چه سان تابم سر از فرمان تسلیم که چون ابرویم از خم آفریدند دلم بیدل ندارد چاره از داغ نگین را بهر خاتم آفریدند * یَم یعنی دریا و دریای بی نهایت عمیق
خانم سیما مجری برنامه درود به شما ورسانه یی شماکه از ازهنروصدایی آقایی احمدولی رابه تجلیل گرفته اید . احمدولی جان نگهیان فرهنگ اصیل جلوه هایی هنر افغانی هست اودردل شایقین اش جادارد .