۱۶ ماه دارم فقط نفس میکشم، مردم از بس گریه کردم، از بس چشم انتظاری کشیدم، تمام روحم و جسمم درد میکنه، دلم واسه یک شب خواب راحت تنگ شده، میترسم بخوابم و زنگ بزنه و من متوجه نشم... . قلبم درد میکنه، مریض شدم با مرگ مبارزه کردم فقط واسه اینکه یکبار دیگه ببینمش ، منو توی اوج ناباوری تنهام گذاشت، بانامردی ، بابی رحمی، ۷سال عشق و صداقتم رو به هوس فروخت، به کسی که دلم میسوزه واسه خودم که چیش از من سرتر بود و از همه بدتر که اون آدم نمک خورده ی دستم بود و صمیمی ترین آدم زندگیم و از طرفی هم ... بگذریم،، منو این عشق و این خیانت نابود کرد، داستان ۷سال دلدادگیه من یه رمان جانسوز ازش درمیاد اگر بخوام لحظه به لحظشو تا به الان که دارم این کامنت رو مینویسم بگم. منو با تمام دردهایی که به جسم و روحم و اعتمادی که ازم دزدید و احساسی که به تاراژ کشیده شد و به بازی گرفته شد تنهام گذاشت، از شب های بارونی متنفرم، از بهمن ماه متنفرم، از اون جمعه ی لعنتی توی آبان ماه متنفرم، ۱۶ماه موهام سفید شده ، پییییر شدم ، خدااااااا ... من خسسسسته شدم از اینهمه بیقراری، میدونم که رفت میدونم که یه بازی بودم ولی من زندگیمو ، صد خودمو ۷سال برای این عشق گذاشتم، من الان هیچی برای این روزام که بتونم خودمو آروم کنم ندارم ، من تمام خودمو دادم بهش و الان دارم فقط زجر میکشم، من کور شدم از اینهمه گریه و چشم انتظاری،،،، من درد دارم میکشم و اولین بار توی این مدت از دردهام گفتم اینم اینجا ، این اهنگ منو کشت .. خدایاااا