This is the official RU-vid channel for Farid Kenzo, Iranian Vlogger. Please like and subscribe to my channel, Videos are published on a daily basis.
.صفحه رسمی حسین فرید کنزو در یوتیوب، ویدیو بلاگر ایرانی .برای حمایت و ادامه فعالیت پیج لطفا سابسکرایب کنید، همچنین ویدیو های فرید کنزو به صورت روزانه منتشر خواهد شد
همیشه چی به عنوان درس چی به عنوان کنایه اجتماعی ویدئو های عالی میسازین منم امشب یک داستان خواندم به کمنت شریک میکنم اگه خواستید ویدئو اش بسازید بیازو فالور هایتان همیشه از ویدئو های تان خوش میشود داستان سمیر و محبوبه 👇 دو جوانی که از طریق فضای مجازی ( فسبوک ) دلگرم هم شدند ، و بلاخره دیوانه وار عاشق هم شدند ، اما محبوبه با چهره زیبا مشکلی که داشت معیوب بود و یک پای خود را در انفجار ماین کنار جاده از دست داده بود ، اما معلولیت خود را از سمیر پنهان کرده بود ، که مبادا سمیر را از دست دهد ،،، همیشه از طریق موبایل با هم حرف میزدند اما محبوبه هیچ گاهی عکسی از خود به سمیر نفرستاده بود روز از روز ها 👇 سمیر : محبوب دل من ، آیا یک سال بس نیست که چهره ات را ازم پنهان میکنی و نمیخواهی بیبینمت ؟ محبوبه : نمیشه سمیرم لطفا اسرار نکن مره بیبینی ازم منصرف میشی ، مه مقبول نیستم ، نمیخواهم با دیدنم از مه بگذری سمیر در کابل و محبوبه د مزار زندگی میکرد سمیر : محبوبم مه به دیدن ات مزار میایم ، به والله که طاقتم به سر رسیده محبوبه : نی سمیر خواهش میکنم نیایی ، لطفا اسرار نکو یک هفته بعد !! سمیر : محبوبه سلام مزار آمدم به دیدن ات کجا بیایم محبوبه : دروغ میگی مزار در ای وقت چی میکنی مه خو بیازی گفته بودم نیایی سمیر : بخدا مه مزار هستم پیش روضه شریف محبوبه : با خود میگفت نی خدای مه امکان نداره ، اگر مره بیبینه با این معلولیت ام شاید ازم منصرف شوه محبوبه : سمیر وعده بتی با دیدنم رویته دور داده دوباره به کابل بر نمی گردی سمیر : وعده است جانم مه مرد هستم و روی قولم ایستاد محبوبه : هموجه باش پیشین با مادرم و خواهرم بخاطر خرید میاییم ، باز مره بیبین پیشین روز شد و سمیر زنگ زد کجایی محبوب مه پیش روضه هستم ، محبوبه : سمیر مه همیالی از پیشت تیر شدم مه دیدمت ، سه نفر زن از پیشت تیر شد یکیش مه بودم سمیر : دیدم همو که روی ویلچر بود ، از زیبایی اش مات شدم محبوبه : همو دختر معلول مه هستم سمیر ، حالی که دیدیم ، میفامم خوشت نامدم و بخاطر معلولیت ام مره رها کرده پشت دور میتی ، سمیر : نخیر امکان نداره میخواهم از نزدیک همرایت گپ بزنم محبوبه : سمیر مادرم هم در باریت میفامه بیا همرایش گپ بزن ، بیا فلانی رستورانت مادر محبوبه : سمیر پسرم حالا که دیدی دخترم معلول است ، و کسی نیست که بخواهی همرایش از روی هوس پیش بری و یا ساعت تیری کنی ، تصمیم به دست خودت است میتانی با کدام دختر دگه ازدواج کنی ، اگر محبوبه را میخواهی پس باید تو و خانواده ات معلولیت اش را قبول داشته باشی سمیر : مادر جان من محبوبه را با دل و جان خواهانم حتی با همین حالتش سمیر مادرش را به خواستگاری فرستاد اما موضوع را ازش پنهان کرد مادرش وقتی برگشت به سمیر گفت ، مه سونوی معلول نمیخواهم ، در قوم و خویش دختر های جور زیاد است برت میگیرم ؛ بخاطر یک لنگ مره تا مزار فرستادی؟ سمیر که بیحد محبوبه را دوست داشت ، به مادرش گفت پس من هم دگه در ای خانه زندگی نمیکنم ، سمیر بار ها خواست خود کشی کند اما زنده میماند ، بلاخره مادرش راضی شد بخاطر صحتمندی سمیر دوباره به خواستگاری محبوبه برود بلاخره پس از کش مکش های فامیلی محبوبه در عقد سمیر درامد ، و فعلا دو سال از عروسی شان میگذرد و یک پسر دارند بنام کیهان سمیر برای محبوبه ویلچر برقی ، و پای ساختگی خرید تا محبوبه بتواند بعضی کار هارا با کمک سمیر انجام بدهد فعلا خوش و خندان کنار هم زندگی میکنند سمیر نشان داد که عشق واقعی هنوز زنده است ، و تمام مرد ها بد نیستند ، 🤍 از حوصله مندی تان بخاطر خواندن این داستان سپاس گذارم ❤️ مزار و کابل دو ولایت متفاوت و دور از همدیگر است😊
اتفاقا معمولا اونایی مشکی می پوشند و سینه می زنند که ته دلشون امام حسین ع و دوست دارند و قبول دارند. وگرنه کدوم شراب خور زن بازِ فاسدِ سگ بازی رو دیدید که درکی از محرم و امام حسین ع داشته باشه.