. دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است زانهمه سر سبزی و شور و نشاط سنگلاخی سرد بر جا مانده است آسمان از ابر غم پوشیده است چشمه سا ر لاله ها خوشیده است جای گندمهای سبز جای دهقانان شاد خار های جانگزا جوشیده است بانگ بر میدارم ز دل " خون چکید از از شاخ گل ابر بهاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد سرد و سنگین کوه میگوید جواب خاک خون نوشیده است فریدون.