آقای اکرم عثمان یکی از بزرگترین و معروف ترین داستان نویس های کشور بود که با واژه ها واصطلاحات کابلی شرنی وشکر زبان کابلیان را در داستان های خود بیان نموده. و مخصوصآ که داستان را از زبان خودش بشنوی لذت بخصوص دارد. از خداوند بزرگ برای ایشان جنت برین آرزو دارم.
شاید این کار را کرده باشد چون خودش تحصیلات عالی خود را در ایران تمام کردهبود کنم لیسانس ادبیات فارسی از ایران گرفته اسم ها را که بکار برده مثلا ابراهیم را به ابرام تغییر دادهاند این تغییر اسم های دیگر این کار را ایرانی ها میکنن و انتخاب نام ها ایرانی است
با درود فراوان و امید تندرستی برای همه تاجیکان گرامی افغانستان... برای نخستین بار با داستانویس تاجیک اکرم عثمان و صدای دلنشین و گوش نواز او آشنا شدم... چه گپ های زیبایی یافتم در این داستان دلنشین... از الیگات سیتی مریلند آمریکا هستم اما تبار پارسی از اصفهان - ایران دارم ... سپاس بیکران از ایستادگی ها و شکوه فرهنگ آرین های هندو ایرانی ... تندرستی و سرافرازی را برای شما عزیزان آرزومندم. 🙏⚘🙏🌞🙏😊🤗❤🍀🌹🐞
واقعا لذت بردم عالی بود 🙏 این داستان و داستانهای دیگر اکرم عثمان را دوست ایرانی برایم معرفی کرده بود، واقعا منکه خودم افغانی هستم کتاب هایش را نخوانده بودم قبل از اینکه دوست ایرانیم برایم پیشنهاد کند هیچ نمیدانستم! دوستم عاشق قلم این نویسنده افغانی شده است. به هر حال این روز ها میخواهم "تا خانه بالا خانه "را از اکرم عثمان بخوانم ولی در جایی هستم که به کتابهای فارسی اصلا دسترسی ندارم سافتش را هم نتوانستم پیدا کنم.. روحش شاد و یادش گرامی باد.
یاد روز های زیبای کابل بخیر حیف که مردمان نادان و انسان ستیز ها ما را پارچه پارچه کردن داستان زیبا و با صدای استاد سد چند زیباتر می شد روح شان شاد و یاد شان گرامی دیگر هرگز به عقب بر نخواهیم گشت با این مردمان از کوه پایین شده و بی فرهنگ که با فرهنگ پاکستان زیبایی کابلیان را از بین بردن 😭😭😭😭😭
وای هزار الله اکبر به نویسنده های افغانستان با چنان قلم زیبا و با دانش و نفس گرم. من همیشه داستانهای صوتی گوش میدم بخصوص از صادق هدایت و ... اما برای اولین بار است که داستان نویسنده کشور خودم رو گوش میدم.عالی بود🥂
یاد و خاطرات اش گرامی باد من با شنیدن آوازش آرامش خاصی حس میکنم و خاطرات شیرین دوران جوانی ام با قصه ها و داستان هایش که اکثراً در روزهای جمعه نشر میشد در ذهنم دوباره جان گرفت . اکرم عثمان دیگر تکرار نخواهد شد . روحش شاد یادش گرامی.
روحش شاد و یادش گرامی باد جنت فردوس نصیب شان برای باز ماندگان صبر جمیل از خداوند متعال خواهانم. از داستان هایش بسیار خاطراتی شیرین دارم 😭 در آئینی جوانی بود روز های جمعه داستان از هر چمن ضمنی میشنیدم در تا جمعه آینده منتظر میبودیم زمزمه هایی شب هنگام را فراموش نمیکنم 😢
داستان بسیار زیبا و پر از مفهوم، راستی در افغانستان از اشخاص نبی زیاد داریم. من از طفولیت متاسفانه از وطن دور شدیم ولی قلبم همیش در تپش وطن است. در شان ما هر افغان مهر و محبت وجود دارد. ولی افسوس که خود کش و بیگانه پرست هستیم. باز هم غرور من افغان وجود من وطن افغانستان است.
خوش به حال کسانی که در آن زمان بودند و واقعا چه زیبا همه انسان ها انسان بودند و اما افسوس بر ما که انسان را به ندرت مییابیم از انسان های حیوان صفت خسته شدیم ولی چاره ای نیست جز تحمل کردنشان از خود رئیس جمهور که حتی سخن رانی به این فساحت و این زیبای نمیتوانند همیشه غیر چییغ زدن و ایلا گوی چیزی بلد نیست تا پایین رتبه شان همه و همه غیر قابل تحمل استند😥😥
حیف این انسان های با فرهنگ و دانشمند که دیگر در میان ما نیستند. حیف داکتر عثمان یک گنج بزرگ بود در فرهنگ زبان فارسی ما که نداریم اش دیگر جایش سال ها خالی خواهد بود ☹️😞😕😔
زنده یاد اکرم عثمان با داستان هایش، خواننده و شنونده را راه به راه و کوچه به کوچه میبرد به کابل قدیم به ویژه شهر کهنه. از بس همه اصطلاحات را به جا و مزه دار بیان میکند، خواننده و شنونده خود را در دل داستان حس میکند.
من عاشق داستانهاي داكتر صاحب هستم و هر باريكه داستان هايش را ميشنوم بياد برنامه زمزمه هاي شب هنگام راديو افغانستان مي افتم كه هميشه نشر ميشد. يعني هميشه با دقت انرا گوش ميكردم. روح شان شاد باد
ډاکتر اکرم عثمان سالها نویسنده و گوینده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی رادیو و تلویزیون افغانستان بود و مدتی نیز مسئولیت اداره هنر و ادبیات این نهاد را بر عهده داشت 12.08.2016 - فتاح غفوری، عضو کلوب قلم افغانها در سویدن به دویچه وله گفت که داکتر اکرم عثمان دو روز قبل دچار خونریزی شده بود و سرانجام ساعت هشت. شامگاه پنجشنبه، ۱۱ حوت ۲۰۱۶ در سوئد درگذشت محمد اکرم عثمان، نویسنده مشهور افغانستان درگذشت داکتر محمد اکرم عثمان به سال 1937 میلادی مطابق 1316 شمسی در شهر هرات دیده بدنیا گشوده است. تعلمات ابتدائی و ثانوی را در لیسۀ استقلال کابل و لیسانس خود را در در رشته حقوق و علوم سیاسی تا درجه ء دوکتورای حقوق و علوم سیاسی، ازدواج کرده بود و ثمرۀ ازدواج وی دو پسر و یک دختر است. داستانهای کوتاه از مرحوم داکتر محمد اکرم عثمان نویسنده شهیر افغان استانهای فولکلوریک از سرزمین افغانستان حبیب عثمان اکرم عثمان در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در هرات متولدشده در رشته حقوق و علوم سیاسی تا درجه دکترا تحصیل نمود. سالها گوینده و نویسنده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی رادیو و تلویزیون افغانستان بود. در آغاز درگیریها در کشور سویدن پناهنده شد. با تأسف که این نویسنده، حقوقدان، ادیب و پژهشگر افغان در ۱۱ اگست سال ۲۰۱۶ به عمر ۷۹ سالگی در کشور سویدن چشم از جهان بست. شماری از داستانهایش در ایران، بلغاریا، شوروی و آلمان فدرال به نشر رسیده است. گزیدههای از کتاب «مردها ره قول اس» نوشته آن بزرگمرد ادبیات افغانستان. گزیدههای از کتاب «مردها ره قول اس» نوشته آن بزرگمرد ادبیات افغانستان. از محاسبه خودش با خودش قانع شد، حسن بدون غمش هیچ قیمتی ندارد، غمین بودن یعنی عاقل بودن، غمین بودن یعنی آدم بودن! از جا برخاست مثل یک آدم که دلش با رشتههای بسیار ظریفی به کاینات گرهخورده باشد. با خود گفت: مگر زندگی چیزی قیمتی است که بر بادش دهیم؟ مگر گلهای سرخ نوروزی که بیش از دو روزی نمیپایند نباید به دنیا بیآیند؟ دراز بودن یعنی چه؟! کوتاه بودن یعنی چه؟! زندگی چه کوتاه و چه دراز همیشه زیباست؛ اما اگر دراز و نازیبا باشه به هیچ نمیارزد. به یاد گپ معنیدار حکیمیافتاد که گفته بود: «زندگی را از برش دوست دارم!» با لذتهایش، با خوبیهایش، با سؤالها، رمزها و ژرفهایش. پُر از چُرت برخاست. بلاخره زندگی کتاب دلش را به روی او گشوده بود و حسن میتوانست کف دست دنیا و زمانه را بخواند و سرش را حکیمانه بجنباند. دیگر روز از حال میافتاد و میخواست پشت درختهای دهِ برود و بخوابد بناچار دل ازآنجا برکند و آهستهآهسته از میان راه باریکی که از میان جنگل انبوه سپیدار به شهر میپیوست بهسوی خانه و لانه راهی شد. نرسیده به آبادی جوانی را دید که تازه از شکار برگشته بود و در قفسی بسیار بزرگ، سی چهل گنجشک و بودنه را اسیر گرفته بود از او پرسید: اینهمه پرنده را چه میکنی؟ دهاتی جواب داد: یا میکشم و میخورم، یا میفروشم و کمایی میکنم؟ حسن گفت: عجب! جوان گفت: چه عجب؟ از راه که نیافتهام حسن پرسید: میخواهی اینها را بفروشی جوان جواب داد: بلی. حسن پرسید: چند؟ جوان جواب داد: بودنه را دانه سه افغانی و گنجشک را دانه یک افغانی. حسن پولهایش را شمرد و توانست بهاستثنای گنجشککی، قفس و پرندهها را یکجا بخرد. دهاتی پولها را گرفت. یکی از آن گنجشکها را سودا کرد و بقیه را به حسن سپرد. گنجشک در اسارت پنجههای مرد، با چشمان کوچکش بهسوی آن دو نگاه میکرد. حسن پرسید: آنیکی را چه میکنی؟ شروع بیزینس یا خرید بیزینس؟ با مشاوره فارسی زبان /Ad دهاتی جواب داد: میکشم و میخورم حسن باز جیبهایش را پالید ولی پولی نیافت تا آن گنجشک را نیز بخرد. از هم جدا شدند، حسن غمگین شده بود به جان پرنده اسیر فکر میکرد به جان گنجشکک که تا ساعتی بعد، لقمه چرب و بریان مرد دهاتی میشود، چشمانش پر از اشک شد دهاتی را که مسافتی دور شده بود با صدای بلند آواز داد: او برادر، او برادر! دهاتی برگشت و پرسید: چه میگویی؟ حسن گفت: بهراستی گنجشک را میکشی و میخوری، دهاتی با تعجب پرسید: پس تو چه میکنی؟ حسن جواب داد نه میکشم و نه میخورم. دهاتی پرسید: پس چه میکنی. آیا نگه میداریشان؟ حسن گفت نه، برای چه؟ دهاتی که بیحد حیرت کرده بود پرسید: بلاخره با آنها چه میکنی؟ حسن جواب داد: آزادشان میکنم دهاتی با حیرت پرسید: آزاد؟ حسن جواب داد: همه را آزاد میکنم تا بار دیگر به شاخچهها برگردند و غچغچ بکنند - دهاتی دید که با آدمی کموبیش دیوانه روبرو است خندید و آنیکی را نیز به او بخشید تا نه بکشد، نه بفروشد و نه بخورد. حسن شادمانه اول آن گنجشک را به هوا رها کرد، بعدازآن دریچه قفس را گشود و خود به چشمان حیرت بار دهاتی به تماشا نشست. پرندهها که راهی بسوی آزادی یافته بودند هراسان یک یک از قفس برآمدند و بهسوی بلندیهای درختها پرواز کردند. حسن از نهایت خوشحالی ذوقزده شد و تا چشمش کارکرد رد پرواز آنها را دنبال کرد و به دنیای شاد و بی درودیوار آنها حسد برد. حسن از دهاتی تشکر کرد و با جیبهای خالی به راهش ادامه داد. غچغچ گنجشکهای شاد و آزاد، دلش را مینواخت و طنین ترانه دخترکان در گوشش صدا میکرد: قو قو برگ چنار - دخترا شیشته قطار - میچینن برگ چنار - میخورن دانه انار. کاشکی کفتر میبودم - دَه هوا پر میزدم - آب زمزم میخوردم - ریگ دریا میچیندم! پایان
مه كه اون زمان ها را به ياد ندارم ولى از ديدن اين ويديو فهميدم كه اون زمان ها هر چيز سر جاى خودش بوده و آدمها در آن زمان كه داكتر اكرم عثمان صاحب. داستان پردازى ميكرد مردمان خوب و عاقل و صادق بودن از چهره هاى اشتراك كننده گان همين محفل ادبى خو امتو معلوم ميشه ،،،، ولى حالا در زمان فعلى مه دنبال يك زره انسانيت عقيقى دلم تنگ شده ولى نيست متاسفانه 😔
معلوم ميشه اون زمان افغانستان مثل اورپاى فعلى بوده همگى روشنفكر و خانم ها هم هيچ آرايش نكردن و يعنى اينكه آرايش معنا نداشت آن زمان ،، و چهره هاى خانمها واقعى بوده و اين يعنى زندگى در آن زمان كاملاً صادقانه بوده ،، ساده و زيبا و عالى !!!!!
من دیوانه صدای مقبول اکرم عثمان هستم و خواهم بود. شنیدن این صدای حنجره طلایی آنسان را از خود بیخود می کند. راستی برایم نوشته کنید که موزیک ویدیو مربوط کدام شخص است. سالها است که پیدایش نمیتوانم.از وطن دارنم خواهش میکنم برایم نوشته کنید که موزیک از کی است. ممنونم.
داستانی خوبی بود اما طوری نوشته شده که فکر میکنی داستان ایرانی را با تغییر کلمات به دری ترجمه شده ادم زیاد احساس میکند که داستان ایرانی (فارسی) بوده و تغییر داده شده آخر داستان هم بی معنی شد شنونده باز هم منتظر میماند که با نبی چی کار شد باید طوری تمام میشد که شنونده منتظر نمی ماند