یکبار چنین اتفاق افتاد که: گروهی در جستجوی بایزید بَسطامی، پُشتِ دروازهء او آمدند. بایزید بسطامی یکی از بزرگترین عارفانِ دنیای اسلام است. وقتی دروازه را کوبیدند، بایزید پنجره را باز کرد و پرسید: «کیست؟» گفتند « ماییم. از راهی دور آمده ایم و در جستجوی بایزید هستیم». بایزید گفت: «من نیز چهل سال است که در جستجوی بایزید هستم. اما هیچ کجا نتوانستم او را پیدا کنم» و پنجره را بست و رفت.
این همان مراقبه است. این همان طریقت است. این همان آگاهی است. تو نمیتوانی خود را در جاهای دیگر پیدا کنی. زیرا خودت همیشه با خودت هستی. نمیتوانی خود را در خانقاه بشناسی. نمیتوانی در مسجد بشناسی. نمی توانی در یکِ مکانِ خاص و در زمانِ خاص بشناسی. برای شناختنِ خودت، باید در همینجا که هستی دنبالِ خودت باشی. وقتی خود را در خودت بجویی، در پایان مشاهده میکنی که در باطنِ تو کسی به شکلِ «من» نیست. تو در ظاهر آدم هستی. در باطنت چیزی دیگر مقیم است. نیروی دیگر مقیم است. ذاتِ دیگری مقیم است. بایزید از چیزی بسیار زیبا حرف می زند. او می گوید «من چهل سال دنبالِ انسانی بنامِ بایزید بودم. اما هر چه در خودم بایزید را جستجو کردم، انسانی بنامِ بایزید نیافتم. زیرا همه جا خدا بوده است. فقط خدا وجود داشته است و بس.» روزی کسی از من پرسید: «پس خدا را کجا جستجو کنم؟» گفتم در همان جایی که این را می پرسی! پاسخ در خودِ پرسشگر است. جواب در همانجایی است که سوال آمده است. جستجو شونده - پروردگار - دقیقاً در همان جایی است که جستجو کننده حضور دارد. آنها باهم یکی هستند. کسی بنامِ «من» که ظاهراً شکلِ یک انسان را دارد واقعاً موجود نیست. بلکه در باطنِ او تنها خداست که هست. این همان مراقبه است. پس خود را در خودت جستجو کن. در خودت دنبالِ خودت باش. خودشناسی هیچ ربطی به دفتر و کتاب و طریقت و معبد و مسجد خانقاه ندارد. تمامیِ این کتاب ها و طریقت ها و مکان ها پس از خودشناسی آمده اند. آیا نمیتوانی این را ببینی؟ اول فردی به شناختِ خودش رسیده، سپس بنامِ او کتاب و دفتر و خانقاه به وجود آورده اند. او خودش مستقیم در خودش به شناختِ خود رسیده است.
#اینک_زندگی
24 сен 2024