یکتا کت شلوار اسپورت سفید رنگی تنش کرده بود با یه شال قرمز خوش رنگ آرایش ملیحی داشت و صورتش از خوشحالی گل انداخته بود تا سوار شد گفتم یادته اولین باری که باهم آشنا شدیم؟ گفت مگه میشه یادم نباشه؟گفتم آقا دربست توام فورا سوارم کردی بعدم که سر حرف باز شد و تو ازم شماره گرفتی اونموقع تا مدتها بهم نمیگفتی با مرجان مشکل داری یادمه میگفتی همه چیز بین ما خوبه و زندگیمم دوست دارم و تو فقط یه دوست اجتماعی هستی برام. گفتم ولی نمیدونستم این دوست اجتماعی دلمو انقدر میبره که بدون اون نمیتونم نفس بکشم،یکتا عشوه ای اومد و گفت ولی زنی که مدام تو آشپزخونس و فکر یه قرون دوزار جمع کردنه واقعا خسته کنندس بمیرم برات اینهمه سال تحملش کردی و دم نزدی، گفتم تموم شد یکتا الان ما مال همدیگه ایم
► هشت و نیم راوی داستان های شماست
🔶 لطفا ویدیو رو لایک کنید و با بقیه به اشتراک بزارید تا کانال دیده بشه. ممنون
🔶 هشت و نیم رو سابسکرایب کنید و روی آیکون "زنگوله" کلیک و گزینهی "همه" رو انتخاب کنید تا ویدیوهای بعدی ما رو از دست ندید.
#داستان
#پادکست
14 окт 2024