ماه من، شاه من رحمتی به حال زارم
بفکن از روی خود روشنی به شام تارم
آخر ای نگارم، این فغان و زارم، چشم ژاله بارم را،
ای گل زندگی، بیش از این مکن تو خوارم
گریه تا کی؟ ناله تا چند؟
سوزدم دل و کارم شده مشکل
دود آهم بسته راهم، چون رسم به ماهم؟
یار جانی من اگر نماید نگاهی،
نماید از شفقت نگاهی به ماهی،
از شب غم من آن مه زداید سیاهی
نماید از شفقت نگاهی به ماهی
عمر من از غم شد طی؛
صبر و تحمل تا کی؟ خون شد دل
بت جانان، تو مرنجان دل پژمان
به ستم ز خدنگ جفا
اگرت افتد ره سوی گلستانها
برود گلها را سر به گریبانها
تو بدین خوبی دریغا که هستی عاری از مهر و وفا
تو بدین خوبی دریغا که هستی عاری از مهر و وفا
ماه من، شاه من رحمتی به حال زارم
بفکن از روی خود روشنی به شام تارم
Sara Hamidi : Avaz
Behkameh Izadpanah : Setar
11 фев 2014