نوشتی تقصیر کسی نیست. روزگار نکبتی شده. آنقدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطرههایش چنگ بیندازد و آنجا دنبال چیزی بگردد. بعد چنگ انداختی به خاطرهها و آنجا دنبال بچگی گشتی و سایۀ بعدازظهر و پدربزرگی که معلوم نشد کِی مُرد. اینها را همان اولِ دریاروندگانِ جزیرۀ آبیتر نوشتی. حتما توی آن جزیرۀ آبیتر هم چیزی پیدا نکردی که یکی دو سال بعد نشستی به ذوب کردن. و در ذوبشدهات گم شدی. خودت گفتی نویسنده در قصه گم شده. نگفتی؟ بعدتر مسیحا و اسماعیل و دیگر پسرانت را کُشتی تا یحیای مُرده را زنده کُنی. زنده کردی. چون یادت به وسعت تاریخ است و آدمها در یادت زندگی میکنند. ادعا کردی توی سال بلوا. اشتباه هم کردی. آنجا که نوشتی در یاد هیچکس نیستی. اشتباه کردی سید. آنقدر در یادشان بودی که کوچت دادند. همکلاسیات هم همین را گفت. گفت عباس اساساً قصد رفتن نداشت. گفت تمام صبوری و سماجتت را برای ماندن به کار گرفتی اما عزم برای راندنت جزم بود. باید بین کشته شدن و گریختن یکی را انتخاب میکردی. تو اما راه سوم را انتخاب کردی. تو انتخاب کردی که در یادها بمانی. ماندی جناب معروفی. تولدت مبارک ما.
26 сен 2024