پدر من فرزند اذربایجان دوهفته پیش درگذشت.چون ایشان به شهریار علاقه خاصی داشتند و در دوران کودکی ایشان را هم دیده بودند، برای باراول بود این شعر زیبا را جستجو کردم تا بشنوم. طبع روان ، صدای با احساس استاد و داغ تازه من ، همگی باعث شدند که منقلب شوم. یاد همه پدران خفته در خاک گرامی
واقعا که استاد شهریار اخرین سلاله از شاعران پارسی گوی همطراز حافظ و سعدی بود . و دیگه دنیا همچنین شاعری به خود نخواهد دید . ایشان تمام الگوی من در زندگیم بود روحش شاد .
استاد شهریار ، دلی به زلالی شعر حافظ و لسانی به صلابت چکامه فردوسی و جهان بینی به رندی سعدی و پرمغزی رباعیات حکیم عمرخیام را داشت. وقتی کارنامه درخشان استاد شهریار را بررسی کنیم. آنچه بر همه این محاسن می چربد. رقیق القلب بودن استاد شهریار است.
بینظیری روحت شاد استاد بی بدلیل و عاشق جان سوخته چه معمار سخندانی بغیر از استاد شهریار میتونه اینقدرکلمات را با احساس در کنار هم بچینه و حس زیبایش را منتقل کنه!!!؟ کاش همه دیوان شعرش رو باصدای خودش داشتیم وقتی با حس خودش میخونه دهها برابر دلنشین تره شعرهای بینظیرش، شهریار روحت شادو یادت گرامی درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته یعنی نزنی در که نیابی اثرم را...🥺
من بقدری عاشق استادم که محو میشم و وقتی انسان محو میشه به صدا به جای معنا فکر میکنه و شعرو درک نمیکنه استاد بقدری ادم رو وسط نگهداشتن نه از تکنیک در حس بردن شوند زیاد استفاده کردن که فکر کنم دلیلش این بوده که محاطب با فهم شعر جلو بره دیگر همچون سرو نیایید به کل دنیا کاش اشعار استاد رو فقط با صدای خودشون میشنیدم ولی بقدری ایشون از این دنیایی فانی میدانستند که اصلا نبودن در ابن دنیا کاش ماهم بتونیم اندکی از دیدگاه این بزرگوارو سرلوحه کنیم
دکلمه شعر در "جستجوی پدر" با صدای شاعر گرانقدر زنده یاد استاد شهریار دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مشت گرفته مچ دست پسرم را یا رب، به چه سنگی زنم از دست غریبی این کلهء پوک و سر و مغز پکرم را هم در وطنم بار غریبی به سر و دوش کوهیست که خواهد بشکاند کمرم را من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز چون شد که شکستند چنین بال و پرم را؟ رفتم که به کوی پدر و مسکن مالوف تسکین دهم آلام دل جان بسرم را گفتم به سر راه همان خانه و مکتب تکرار کنم درس سنین صغرم را گرخود نتوانست زودودن غمم از دل زان منظره باری بنوازد نظرم را کانون پدر جویم و گهوارهء مادر کان گهرم یابم و مهد هنرم را تا قصّه رویین تنی و تیر پرانی است از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را با یاد طفولیت و نشخوار جوانی می رفتم و مشغول جویدن جگرم را پیچیدم ازان کوچهء مانوس که در کام باز آورد آن لذت شیر و شکرم را افسوس که کانون پدر نیز فروکشت از آتش دل باقی برق و شررم را چون بقعهء اموات فضایی همه خاموش اخطار کنان منزل خوف و خطرم را درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته یعنی نزنی در که نیابی اثرم را در گرد و غبار سر آن کوی نخواندم جز سرزنش عمر هوا و هدرم را مهدی که نه پاس پدرم داشته زین پیش کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را ای داد که از آنهمه یار و سر و همسر یک در نگشاید که بپرسد خبرم را یک بچه همسایه ندیدم به سرکوی تا شرح دهم قصهء سیر و سفرم را اشکم به رخ از دیده روان بود ولیکن پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را میخواستم این شیب و شبابم بستانند طفلیم دهند و سر پر شور و شرم را چشم خردم را ببرند و به من آرند چشم صغرم را و نقوش و صورم را کم کم همه را درنظر آوردم و ناگاه ارواح گرفتند همه دور و برم را گویی پی دیدار عزیزان بگشودند هم چشم دل کورم و همه گوش کرم را یکجا همه گمشدگان یافته بودم از جمله (حبیب) و رفقای دگرم را این خندهء وصلش به لب آن گریهء هجران این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را این ورد شبم خواهد و نالیدن شبگیر وان زمزمهء صبح و دعای سحرم را تا خود به تقلا به درخانه کشاندم بستند به صد دایره راه گذرم را یکباره قرار از کف من رفت و نهادم برسینهء دیوار درخانه سرم را صوت پدرم بود که میگفت "چه کردی، در غیبت من عایلهء دربدرم را؟" حرفم به زبان بود ولی سکسکه نگذاشت تا بازدهم شرح فضا و قدرم را فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم کز دل بزدود آنهمه زنگ و کدرم را ناگه، پسرم گفت: " چه میخواهی ازین در؟" گفتم، "پسرم، بوی صفای پدرم ر
حضرت حافظ عاشقیش رابه زبان فارسی نوشت ؟استادشهریارعشق عاشقیرابه زبان ترکی به تصویرمیکشه شنونده یادعمررفته میفته که فقط افسوس میخوره خوشابه حال ماکه استادوازنزدیک ملاقات کردیم روحش شاد
استاد شهریار یاد با د ان صبح که دستم در دست پدرم و شما دست در دست دخترت مقابل بازار شیشه گر خانه ایستادید و با هم حرف زدید من اول با ر بود شما را دیدم و هنوز چشمم شما را میبیند و لمس میکند و ا ی به گویی کم است , !!!!
zibatarin ash'aare shayriar be farsist. iran va aghvamesh mesle chasb be ham, tanide shode and. forupashio gosasto jodayi mahale ,ma khod bozorgtarin kanune jazbe farhangaye kohan in mantaghe az donya hastim. irane azado abad ,azarbayjan va ghafghaz va besiari bakhsh haye asiaye miane ro ke az ma joda shode and be sazamine madari barkhahad gardadnd. na ba jang balke ba honar va eshgh .dorost mesle madari ke farzande gomshodeash ra mikhanad.
سلام بر روح پاکت شاعرفرزانه تبریز رها کردی خودی دریافتی افسانه تبریز بیایم برمزارت تربتت گیرم.درآغوشم ملاقاتت کنم با جان ودل جانانه ی تبریز سختها یت پام عشق واشعارت کلام دل به شوق شمع رخسارت شدم پروانه نبریز کلامت سحروجادومیکند چون حافظ شیراز گمانم ازگل اوساختن خم خانه تبری بجا باشد ارگیادی کنم از خواجه شیراز زفیض او.رسیداین گنج برویرانه ی تبریز من ازشهرودیاری پیربلخی آمدن سویت فتاد این دل به دامت برهوا ی دانه ی تبریز دلمن ازعراقت لاله گون لعل بدخشان است بنوشان جرعه ی مستم کن در میخانه.ی تبریز تو بودی شهریاراشهرت و شیرینی دوران رسید ازشمس وصاحب جلوه برآینه ی تبریز مقیم شهرایرانم ولی دراصل افغانم ارادت مند پروین کی بود بیگانه ی تبریز سلام به ملت بزرگ ایران وسلام برشاعران بی نظیر ایران