Тёмный

دزدی که در خانه پیرمرد زاهد، دنبال گنج بود⭐قصه‌های مصیبت نامه عطار نیشابوری⭐داستان فارسی 

قصه ها و رازها - Stories and Mysteries
Подписаться 30 тыс.
Просмотров 6 тыс.
50% 1

Опубликовано:

 

27 сен 2024

Поделиться:

Ссылка:

Скачать:

Готовим ссылку...

Добавить в:

Мой плейлист
Посмотреть позже
Комментарии : 31   
@اشکانزمانی-م6غ
@اشکانزمانی-م6غ 3 месяца назад
قصه ها و رازها ❤❤❤❤❤ excellent 🎉🎉🎉
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود اشکان جان، ممنون که همراهمون هستی
@akramehsan7713
@akramehsan7713 3 месяца назад
خیلی قشنگ زیبا مشتی ❤ موفق سرفراز باشید ❤
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود اکرم جان، ممنون که همراهمون هستی
@F.B-b2m
@F.B-b2m 3 месяца назад
بانو ارغوان انتخاب ها پربار.نفستان گرم ،حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد.. 🙏🌺🌹
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود عزیز جان. قربون محبتتون
@greenever6125
@greenever6125 3 месяца назад
خیلی‌ها فشنگ.
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود شعله جان. قربون محبتتون
@gitakhosrokhani6296
@gitakhosrokhani6296 3 месяца назад
دورد بر ارغوان جان داستانهایتان را خیلی دوست دارم 💖✌🏻💖
@hosseinrokni7166
@hosseinrokni7166 3 месяца назад
سلام خسته نباشی : روزی پیرمردی در طویله نشسته بود و داشت چای می‌خواد که اسبش سرش را بلند کرد و علف بالای طاقچه در طویله را خورد پیر مرد گفت : دانم چه کارت می‌کنم گردن درازی میکنی و با این بیت گفت که من شاعری و رفت نزد شاه و در دربار شاه گفت که من شاعری و برای شاه میخواهم شعر بگویم بالاخره با هر مکافاتی که بود نزد شاه رفت و شعرش را خواند شاه خنده ای کرد و انعامی باو داد ود دستور داد شعر را روبروی تختش روی دیوار بنویسند تا هر وقت ناراحت بود آنها بخواند و خنده کند ، از قضا در باره شاه توطعه کردند که شاه را هلاک کنند و روزی که نوبت اصلاح سر و صورت شاه بود ارایشگاه دیگری را نزد شاه فرسادند تا گلوی شاه ببرد ارایشگاه وقتی که تیغ را زیر گلوی شاه برد که گلویش را ببرد شاه چشم به نوشته روبرویش آفتا و با صدای بلند کفت دانم چه کارت خواهم کر گردن درازی میکنی که در این هنگام تیغ از دست سلمانی افتاد و او بلوزش درآمد و معلم شد قصدش چی بود و سلمانی گفت همه در پشت درب قصر منتظرند تا من سرت را ببرم و شاه که از شعر پیر مرد جان سالم روبوده بود پیر مرد را خواست و بسیار اکران باو کرد
@YarnCrafts
@YarnCrafts 3 месяца назад
داستان بسیار زیبایی بود
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
سپاس بیکران ازلطف شما
@SHOLE.b
@SHOLE.b 3 месяца назад
سلام ودرود برشما عزیزان ❤❤❤
@ravibegoo
@ravibegoo 3 месяца назад
داستانهای کانالتون واقعاً شنیدنی ست، خدا قوت 👌🌹
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود بر شما متشکرم
@اسوووط
@اسوووط 3 месяца назад
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود بر شما متشکرم
@abdulashpari6221
@abdulashpari6221 3 месяца назад
Thank you
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
Hope you enjoyed it!🌷
@abdulashpari6221
@abdulashpari6221 3 месяца назад
Beautiful story😊
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
Hope you enjoyed it!🌷
@shahbiite-ym7rk
@shahbiite-ym7rk 3 месяца назад
❤❤❤
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
قربون لطفتون
@ilhombadriddinov6053
@ilhombadriddinov6053 3 месяца назад
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
@Shuhibahmad
@Shuhibahmad 3 месяца назад
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود جانم سپاس
@abdulashpari6221
@abdulashpari6221 3 месяца назад
I love it
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
I'm glad you like it😊
@rezajavadi4878
@rezajavadi4878 3 месяца назад
دورود فراوان بر شما خانم ارغوان گرامی با این داستانهای زیبایی تان ❤
@mys_story
@mys_story 3 месяца назад
درود رضا جان. قربون محبتتون
Далее