من چند سالی در جهنم بی دروازه بودم اما خداوند در همانجا به ملاقاتم آمد گفت می خواهی با من معامله کنی بدون فکر گفتم بلی من از بهشت بنده هایت بیزارم اما در دوزخ که تو مرا نظر به اعمالم بفرستی مرا نه می سوزاند ودرد نه خواهد داشت چرا بهترین حاکمان عالم نامه اعمال مرا برسی،کرده با اعتماد میروم ،اما در دوزخ که بنده هایت مرا بی دلیل من حق شانرا خورده ام نه ظلم کردم نه پول شأن را نه خورده ام نه برای من نفس می دهند اما نه می دانم چرا هر روز آتش را فروزان می کنند اگر سوال می کنم می گویند حقی سوال نه داری مورد مجازات قرار میگیرم حیران مانده ام چرا مرا جزا می دهند واگر تو خدای حقی پس جواب مرا بده زندگی کن. تغیر کرد