پنج سال تو یه خونه بودیم و همسایه بغلمون یه دختر داشت که گاهی خیلی تحویل میگرفت و می خندید ،یه وقتایی جواب سلام نمیداد واخم در حدی که می ترسیدم ....بعد از 3سال بالاخره به مامانم گفتم این دختر همسایه خیلی جوگیر و اینجوریه و مامانم گفت اینا دوتا خواهرن یکیشون ازدواج کرده گاهی میاد یکیشون همینجا زندگی میکنه خدایی شبیه هم بودن
خدایش راست میگه تنها دلخوشی ما تو دهه شصت این بود که تو راه مدرسه وقتی از یک دختری خوشمون می امد تنها راه ابراز احساس به هم لبخند زذن و تو چشم هم نگاه کردن بود😂بعد یکی دو ماه که هر روز همدیگر می دیدیم و لبخند می زدیم تازه کارمون می کشید به نامه دادن 😢تلفن هم بود ولی کسی جرات نمی کرد شماره بده بخصوص دخترا چون خانه همیشه شلوغ بود اگر دو بار اشتباهی تلفن زنگ می خورد همه شک می کردن😂ولی خدایش عشق ها پاک بود دوست داشتن ها واقعی بود نه مثل الان که دختره همزمان به پنج نفر تو یک شب میگه عشقم نفسم 😢😂