.مرگ عزیزان Death of loved ones #radiohamrah #razhavaniazha #holakouee #drholakouee #dfholakouee #دکترهلاکویی show 3819 The source of this video is Radio Hamrah
Dear sister, my heart and feelings go out to you. I recently lost my younger brother to an unexpected illness, and can relate to your feelings. You must NEVER give up. Just keep going. This world that we live in is just like a river which flows to create both life and destruction indescriminately. If you get bogged down, life will drown you. So, flow with it. You may be grieving and that's fine, but never give up, just keep going. That is the nature of life! Sympathy and respect. From Australia 🌹🌹❤❤
چه قدر سخت و دردناک، حتی تصور یک لحظه ش هم سخته. حق دارین، این شرایط واقعا سخته و نگاه آدم رو نسبت به زندگی و انگیزه آوردن زندگی جدید به دنیای پر از نامعلومی کم می کنه. تسلیت می گم برای این غم و داغ های بزرگ. زندگی واقعا عجیبه. مراقب خودتون باشین ⚘
عزیزم منم دوتا داداشم و ب فاصله ی دوسال از دست دادم هر دو ۳۲ساله بودن ۴ سال بعد مامان کبری عزیزم رفت و ۸ سال پیش داداش دیگه م در ۴۰ سالگی فوت شد من در ۱۸ سالگی موهام سفید شد تنها حامی های من برادرام بودن الان هیچکس و جز خدا ندارم انتخاب اشتباهم در ازدواج بیچاره ترم کرد چون ادم بی کس و همه آزار میدن چون حامی نداره خدا رو شکر جای خوب با آدم خوبی زندگی میکنی خودت و جای من بزار و خدا رو شکر کن چون همیشه بدتر هم میشد ک بشه
دکتر گفت اگه به من بگن جواب خدا رو چی میدی میگم اگه ببینمش اتفاقا چند تا سوال من دارم که ازش بپرسم. بهتره آرزوهاتون و آرزوهامون واقع گرایانه باشه.یک توصیه ی حتی کوچک به این خانم در جهت کمی خوب شدنش بهتر از صدها نوع از این درخواست های کمک هاست.
درود به جناب دکتر عزیز و مخاطبانشان. با اجازه دکتر عزیز و پدر مهربانمون عرض میکنم خانم گرامی ، بزرگترین لذت زندگی شما تاثیر علم شما به دیگران هست اگر بتوانید این لذت را احساس کنید رودخانه شادی در باقی عمر شما جریانپیدا میکنه واقعیت اینه که شما فرد موثر در کائنات هستید اگر قدر خود را بدانید و به شناخت قدرت خود بپردازید و اینکه که هستید و چه هستید اینطوری پریشان حال نمی شوید طبیعت و جهان به امثال شما نیاز داره و اگر به اون درجه برسید مادرتان ، یعنی عزیزترین عزیز ما انسانها را هم خوشحال کرده اید یعنی با یک تیر دو نشان . آرزوی قلبی شاد و آرام برای شما و عزیزانتون دارم. در پناه خدای مهربان باشید.
من یه پسر ۳۲ ساله هستم که ۱ ساله مادرم رو از دست دادم. اونم ناگهانی و بدون دلیل. مطمئن باشید اگه پسرتون جای من بود که هر روز بر سر مزار مادرم میرم که اصلا حتی فکرش رو هم نمیکردم. خیلی خیلی حالش بدتر بود. هیچ غمی برای یک پسر مثل از دست دادن مادرش نیست. هیچوقت آرزو نکنید جاش بودید.
من پدر مو ازدست دادم ۴ ماه میشه هر قسیم میخوایم خودمو جمع کنم نمیتانم خوده جمع کنم هیچ کسی حالمو خوب نمیکنه در حال حاضر پوهنتون هم میرم ولی اصلا حالم خوب نیست من چه کار کنم😭😭
درسته که طبیعت بی رحمه ولی سازو کاری درون ما هست که از این مرحله عبور میکنیم و به زندگی ادامه میدهیم به قول نیچه هر چیزی که من را نکشد من را قوی تر میکند زندگی همینه بدست آوردن و از دست دادن باید این واقعیت رو قبول کرد همه چیز در این دنیا و حتی خود این جهان هستی یک روزی تموم میشه و از دست میره
ویدیویی جدیدا وایرال شده که در اون یک بزرگی میگه: من تمام جهان رو گشتم. دنیا برای رنج ها و ضجه و مویه های شما پشیزی ارزش قائل نیست ولی برای راه حل هاتون در جهت گذر از این رنج ها احترام می گذاره و شما رو به خاطر اون راه حل ها ستایش می کنه. شاید سوالتون همون راه شما باشه برای گذر از این داغ و رنج هایی که بر شما از سمت بی رحم دنیا و طبیعت تحمیل شده.
عزیرم.... فرمایش دکتر درسته که بچه دار بشی ولی اول حال خودت را بهتر کن که تاثیر در بارداری نداشته باشه . بارداری و زایمان خودش افسردگی را بیشتر میکنه . پس قبلش شروع کن ورزش کردن و موزیک شاد گوش دادن و تمام ناراحتی هایت را بنویس و بعد کاغذها را به دست باد بده پیغام هات را بنویس برای عزیزان از دست رفته ات . و خودت را خووووووب کن. بچه مهم است ولی تو مهمتری
دکتور هلاکویی عزیز درست فرمودند..من به عنوان روان پزشک مشوره من علاوه بر موضوع که دکتور هلاکویی گفت، شما حتمی و حتمی یک مدتی نیاز به دارو های ضدافسردگی دارید ،چون از دوران مسئله کورانا خيلي مدت گذشته و شما هنوز موضوع را فراموش نکرديد، دارو ضد افسردگی استفاده کنید،حتمأ تغیر ات مثبت در زندگی تان بیاورید، مثل بچه دار شدن، سفر کردن مدت طولانی در طبیعت، در کشور های مختلف تا کمتر به عزیزان تان فکر کنید و بپزیرید که چی شما فکر کنید یا نکنید زندگی زیبا شما میگذرد، بنا با خود عهد کنید که تلخی را میپزیرم و با خود وعده میدهم که ازین حالت بیرون می آیم، چون زمانیکه شما موضوع راکه همین تلخی ها جز زندگی ما هست بپزیرید و ما جز طبیعت هستيم، مغز شما به موضوع عادت میکند،ودر مرور زمان شما فراموش میکنید این غم را. خوشبختانه مغز انسان ها توانايي فراموش کردن را دارند...برای چند مدتی لطفا حتمأ دارو استفاده کنید ..
خوش به حالت مادر داری خواهر داری .....من همه رو مخصوصا برادرم تمام وجود م بود و رفت ده سال کوچکتر......تد کائنات رو شکر کن ؛ من یک نفرو ندارم. بک زن برروی قله های موفقیت درایران ؛ چنان فرو ریختم که دیگه دلم نمیخواد ماهها از. خونه بیرون برم. ولی آقای دکتر من به این نتیجه برای ژندگی رسیدم هرچی خوبتر؛ مهربان تر؛ راستگو تر؛ عاشق تر و .....باشی بدبخت ترینی!! در ایران با ضربه ها تازه خلقت و برای من بهم زدند؛ مگه براساس احتیاج و نیاز نبوده ؛ مگه قرارنبود اونیکه زاییده مراقب بچش یاشه؛ پس همه چیز در زندگی یک دختر نخبه برعکس بود.......احترام نیازم ازذثدواجم بهم زدند ؛ احساس تمنیتم از پول خودم رو گرفتن و من بمیر هم نیستم. ....چرا فکر میکنید اگر کسی خودکشی میکنه حتما مریضه!!!! من هیچی ندارم چقدر زحمت کشیدم. آخه پوله من خوردنی نبود و من فقط ثانیههام و میشمرم....کدوم عادت !!!! عشق براذر که عادتی نیست لبهای خواهرش....اونهایی که پشت جوونها میگن لعنت بهتون که نمیفهمید تنهایی چیه.
آقای دکتر کاش میتونستید جواب منو هم بهم بدید. من یک پسر ۳۲ ساله هستم. مادری داشتم که خیلی زیاد دوستش داشتم. خیلی زیاد. با هم جدا از مادر و فرزند دوتا دوست صمیمی بودیم. تنها داراییم. یک سال پیش به دلیل ایست قلبی از دستش دادم. جلوی خودم. توی دستای خودم. رفتن جان از چشمهاش رو دیدم. خیلی زیاد بود. و خیلی سنگین. یک برادر کوچکتر هم دارم. ولی وابستگی من به مادرم خیلی بیشتر بود. اون همیشه دلش میخواست که مثل بقیه موفق باشم. خونه ای داشته باشه که توش پر از نوه های شیرین باشه. ولی نتونستم دینش رو ادا کنم. وقتی که زنده بود. خیلی به من خواهش میکرد برای ازدواج. جدا از وضعیت نابسامان مالی و شغلی. یک مشکل بزرگتر هم دارم. اونم اینه که همجنسگرا هستم. هر لحظه در زندگیم آرزو میکنم که نبودم. ولی هستم. و هیچ راه تغییری براش وجود نداره. هر بار که مادرم ازم میخواست که ازدواج کنم و نمیتونستم، مثل این بود که یک بار اعدام میشدم. الان اون رفته. هر کس رفته پی زندگی خودش. من موندم و غم خودم. به این خانم گفتید ازدواج کنن و بچه دار بشن. ای کاش ای کاش من هم چنین شانسی رو داشتم که میتونستم نسل خونی مادرم رو گسترش بدم. عاشق بچه ها هستم ولی هر بار که نزدیکشون میشم به قدری از خودم و واقعیت خودم متنفرم که حس میکنم نباید به چنین موجودات پاکی دست بزنم و نزدیک میشم. خودم هستم و خودم. تنها. یادگار مادرم هستم ولی مثل مجسمه بی مصرف هستم. هیچ فرزندی از من متولد نخواهد شد. هیچ مرهمی برای دردم نخواهد آمد. پنجره زیبای دیگر من کجاست؟ خودکشی؟ مرگ؟ تحمل؟ جواب من چی مشه؟ ای کاش سوال من رو هم بخونید. 🙏🏻