نمانده چرا ، در زمانه ما ، رنگ مهر و وفا
عشق و صدق و صفایی خدایا ، خدایا ، خدایا
کشد به کجا ، کار اهل صفا ، ای رقم زن ما
تا به کی ناروایی خدایا ، خدایا ، خدایا
کجا بگریزم که غم نشناسد ، نشان مرا
چه چاره کنم ، تا زمانه بفهمد ، زبان مرا ؟
غمم به سر و آتشم به دل و بسته لب ناله کردم
دلی نشود تا خبر ز غمم ، نیمه شب ناله کردم
به جلوه همی در دل جمع خوبان ، نشسته تویی
به شکوه همی در پی عمر کوته ، فتاده منم
به خنده همی دامن از دست یاران ، کشیده توی
به گریه همی سر به دامان صحرا ، نهاده منم
دگر چه بود لطف این زندگانی ؛
تهی چو شود ساغر مهربانی
2 фев 2013