پایان شرح غزل ۱۸۵۵ و غزل دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من ، دیوان کبیر، غزل ۱۷۸۶
شرح دیوان کبیر توسط پیر جان
#پیرجان
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
حضرت حافظ ، غزل ۲۶۸
در آداب صحبت
جز به خردمند مفرما عمل گرچه عمل کار خردمند نیست
سعدی ، گلستان ، باب هشتم در آداب صحبت ، حکمت شمارهٔ ۶
رجوع به حکایت خواجهی تاجر
دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی
اندرین ره میتراش و میخراش تا دم آخر دمی فارغ مباش
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۹۲
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۱۸۵۵
التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوانها ، دفتردوم مثنوی ، قسمت ۱
• هستی عریان : التماس کر...
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها ای آن پیش از آنها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۱۷۸۶
صفت آن مسجد کی عاشق کش بود و آن عاشق مرگ جوی لا ابالی کی درو مهمان شد ، دفتر سوم مثنوی ، قسمت ۱
• هستی عریان : صفت آن مس...
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
حضرت حافظ ، غزل ۱۴۳
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
www.hastiyeoryan.com
فيسبوک / Facebook
/ hastiye-oryan-41694147...
فيسبوک / Facebook
/ hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
/ hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
t.me/hastiye_oryan
اینستاگرام / Instagram
/ hastiye_oryan
29 янв 2017