واقعا همینطوره.دیوها چونکه فقر تخیل دارن نمی تونن خودشون رو بجای دیگری بزارن و دیگری رو درک کنن.ولی قهرمان قصه ها با عشق به زندگی و همدلی پیروز میشن🥲❤️
من با دیدن ولاگ هات امید به زندگیم بیشتر میشه از همه چی لذت میبرم حتی کار خونه و غذا پختن ، Hayatın tadını çıkarıyorsun, basit bişey olsun ya da ağır bir üzüntü.bü çok üstün bir özellik. İyi ki varsın❤️
یلدای عزیز و دوس داشتنی، زیبا، یه گرمای و حس قشنگی از این ویدیوت گرفتم . من توی اعتماد به آدم ها و باور حرفهاشون بدون اینکه دیده باشمشون یه خورده حساسم ولی همیشه به آدم هایی که اهل تفکر و مطالعه هستن باور قلبی دارم و تو جز اون دسته آدم ها هستی برام . همیشه شاد باشی و گرم ...
چقدر این ولاگ مثل بقیه دوست داشتنی و لذت بخش بود بیشتر بیا حرف بزنیم کیف کنیم یکی از بهترین معاشرتام این روزها شنیدن و دیدن توئه . لذت میبرم واقعا از نگاهت به مسایل و یه دید جدید برام ایجاد میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
چقدر لذت بردم چقدر جمله آخر کتابی که خوندی منو نجات داد من دقیقا توی یک خشمو نفرت بزرگ داشتم دستو پا میزدم و تو واقعا منو نجات دادی با جمله ای که خوندی از خدا می خوام به هر چی می خوای برسی❤❤❤
خیلی عالی بود یلدای عزیز. من از نگاههای زوم این و زوم اوتی که به انسان داری لذت میبرم. دمت گرم. پذیرای ویژگیهای برجسته انسانی و تعاملش با دیگری و زندگی هستی و این تو رو آرام میکنه.
یلدا جون مثل همیشه ولاگ جذابی بود مخصوصا اون قسمتی که گفتی دیکتاتورها از ادبیات میترسن و باهاش مقاومت به خرج میدن و سانسور میکنن ... کاش مردمـما با ادبیات و کتاب بیشتر آشتی کنن❤
لذت میبرم از شنیدنت یلدای عزیز🦋لذت میبرم و یادمیگیرم .😍دقیقا همینطور مطالعه ذهن انسان را به فکر و اندیشه وا میداره و اجازه میده از خودمون در مورد همه چیز سوال بپرسیم و به جواب برسیم و این مخالف خواسته های حکومت های سرکوبگر.
سلام یلدای عزیز، اول اینکه بگم چقدر صدای میکروفون جدیدت خوبه😍 دوم اینکه همونطور که خودت آخر ویدیو گفتی، آدم برای کشف هرچیزی که وقت صرف کنه، نسبت بهش احساس تعلق میکنه. فکر میکنم فکر پشت فروشگاه هایی مثل ایکیا که قطعه تحویل میدن و تو باید کلی وقت صرف کنی تا بسازیشون هم همین باشه❤️
نمیدونم چه چیزی توی ناخودآگاه زندگیم هست که با گفتن داستان خانواده پارتنرت اشکم دراومد😢و وای از اون صدای آخر ولاگت که یه تیکه از رمان رو خوندی که چقدر زیبا خوندی♥️
یلداجان دیدن ولاگهات برام مثه یه جایزه امیدبخش تو روزای سخته. یه گریز از سختیها و یاداوری کننده لذتهای زندگی. یه عالمه از طرز تفکرت به مسائل مختلف یادمیگیرم و ممنون ازت❤️
چقدر درمورد برنج و شکر باهات موافقم 👍منم هی یه مدته با خودم میگم حواسم باشه کمتر این دو تا موردو استفاده کنم ولی عملی نمی کنم فقط تو ذهنمه😢بنظرت چکار کنم؟ فکر کنم باید منم یه کاسه کوچولو بردارم پیمانه ی مصرفیم همون بشه🤔
دیدن ولاگهای شما یلداجان جون دوباره است برای من که شروع کنم🥹در مورد جملهی آخر من سالهای پیش در این دام نفرت گیر کرده بودم و چه فرصتها و چه روزهایی رو از دست دادم، از زمانی که رها کردم اون فرد و اتفاقهایی که برام افتاده بود، تونستم دوباره شروع کنم👌و اینکه دیدن روزمرگی آدمها رو هم دوست دارم، کار خونه،آشپزی😊امروز حتما باید برم تره فرنگی پیدا کنم🙈
میشه بگین برای انتخاب یه تردمیل با قیمت مناسب و معمولی برای توی اپارتمان چه چیزی رو مد نظر بگیریم؟ چند تا مدل اگر میشناسین. اینایی که زیر تخت میره یا جمع میشه کنار دیوار راحته؟
یلدا ی عزیزم با هر قسمت از حرفات من کلی رفتم تو سکوت دوباره برگشتم واینو یادآور میشم به خودم که ما هر وقت از کنار هر کسی که گذر میکنیم قسمتی از خودمونو جا میزاریم ....بسیار قشنگ گفتی از ادبیات که ما هر چه داریم میکشیم از کم ادبیاتیه مهربانم ❤❤❤ کلللللللی حااااااال خوب به من هدیه کردی امروز ناااااز من...❤❤❤
Hello, it has a lapel microphone connection, and you can place it inside a pocket. By using the lapel microphone, you can easily attach it to your clothing and use it. Best of luck!
یلدا جان ولاگهات نکته هایی داره که منو همیشه یاد تکه ای از زندگیم میندازه و مثل چکش میخوره تو سرم که اونجا اشتباه کردم یا نه به نسبت اون زمان تقریبا درست عمل کردم .من دو دختر دارم که بزرگ هستند . من سر کار میرفتم .یادم هست دختر ها که دیگه بزرگ بودند چند سالی رو برای اولین دفعه رفتند خارج از ایران و من هنگام تمیز کردن وسایلشون .یک سری نامه پیدا کردم که دختر کوچیکه نوشته بود شبیه دفتر خاطرات .از کلاس اول تا دانشگاه وقتی دونه دونه خوندم برام شوک آور بود تو تمام نامه ها یکجور ی با خشم اشاره کرده بود که وقتی از مدرسه میام دوست دارم مامان خونه باشه و چرا خونه ما مثل همه نیست که موقعی که میام بوی غذا بیاد و باید خودمون گرم کنیم و بیشتر شبها هم که دوستهای بابام هستند و مامان هیچوقت مثل یک مادر واقعی برای ما نیست. خلاصه کلی داستان که تماما گله و شکایت بود که من روزها گریه میکردم و انگار تازه متوجه شدم که برای دوام زندگی نه تنها جوانی خودم رو فدا کردم بلکه کودکی بچه هام و نو جوانی اونها رو هم همینطور . داستان پارتنرت من رو یاد بچه های خودم انداخت . مرررسی که هستی عزیزم امیدوارم که همیشه حال دلت خوب باشه.❤
دیشب، دقیقا داشتم همین بخشهای کتاب رو میخوندم. رسیدم به جایی که اگنس دوست داشت از همه چی ببره، چون حس میکرد تنهاییش ازش گرفته شده. به یار گفتم همیشه حس میکردم من و اونچه در ذهنم میگذره، زیادی پیچیده و عجیب هستیم. اما هر بار کتاب میخونم، هر بار ادبیات رو به جان میکشم، یه پیام بهم میرسه. اینکه انسان، تو هیچ حسی تنها نیست. انسانهای زیادی در دنیا هستن که حس تو رو تجربه میکنن و همین از باری که اون احساسات رو قلبت گذاشته کم میکنه. چقدر خوشحالم که بالاخره خوندن این کتاب رو به لطف تو شروع کردم. مرسی دختر ❤️
ای جونم یوتیوب که باز کردم گفتم کاش یلدا ولاگ گذاشته باشه بعد که دیدم گذاشتی چشام روشن شد چقدر این گذشتن و رها کردن خوبه چقدر آرامش بخشه کاش منم بتونم بگذرم گاهی از خودم بدم میاد که اینقدر گله دارم از مامان وبابام، خدا رحمتشون کنه نمیخوام روحشون رو آزار بدم اما گاهی خیلی شکوه میکنم ازشون و انگار هنوز یه قسمت از من نبخشیدشون خیلی پارتنرتو میفهمم امیدوارم منم رها کنم تا حال خودم لااقل بهتر بشه مرسی که اینقدر زیبا حرف زدی و از ادبیات گفتی، ادبیات روح آدمو جلا میده این قسمتی که اگنس از نفرت میگه خیلی پربار، سوئدیها میگن کلمهی نفرت خیلی بار داره و نباید به این راحتی استفاده بشه امیدوارم به درکی برسیم که همه از نفرت گذر کنیم و با دشمنمون گیر نکنیم مرسی یلدا خیلی این ولاگ واسه من آموزنده بود انگار به این حرفها احتیاج داشتم❤
یلدا یه زخم عمیق که میخوری اشتراک تو و اون ادم نمیشه؟ چطور میشه رها کرد همچین چیزیو وقتی هر روز و هر لحظه تو اون سیاهی که اون ادم درست کرده هستی و داری به چشم میبینی اتفاقات رو؟
آنه شرلی قشنگ من😍عاشق روایتت از آدمها و داستانهام. عاشق همین خودت بودن و ارزش دادن به ادمهام. همینکه ادمهارو همونطور که هستن می پذیری و دوستشون داری و در کنار دنیای زیبای ذهنیت پذیرش بی نهایت بالایی داری و زندگی رو یا همه سیاهی و سفیدی اش با یک اغوش باز بغل کردی. خیلی ازت یاد میگیرم یلدا😘😍خیلی دوست داشتنی هستی و خوش به حال نزدیکانت عزیزممم
واقعا شناخت همدلی میاره. 23:49 چون وقتی کسیو میشناسی میبینی که اونم از چالش ها و مشکلاتی گذشته که ردی روش گذاشتن و این رد و زخمایی ک رو بدن هممون هست یه جا شبیه همدیگه ممکنه باشه.
من به تازگی به یه شهر کوچک و برفی توی اروپا مهاجرت کردم و جمع بزرگی از دوستام توی ایرانن و من اینجا بدون اونهام ولی امروز که این ولاگ رو دیدم داشتم فکر میکردم که یه دوست خوب و درست و حسابی دارم که میشینم پای حرفاش موقع ناهار خوردنم یا چاییهای عصرم. مرسی که هستی حرف میزنی❤
یلدا جان صدا برای من خیلی کمه. یعنی حد نهایی دستگاهم که باهاش خیلی یوتیوب میبینم و اذیت نمیشم برای من این خیلی کم بود. گفتم بهتون بگم که اگه امکانست صدا رو بیشتر کنید توی تنظیمات یا بررسیش کنید مرسی
ببین صدا خیلی زیاده ها عجیبه این رو میگی 🧐🧐 یعنی من اصلا بیشتر نمی تونم بکنم صدا رو نویز میده و اینکه با میکروفونه. فیدبک هم امروز زیاد کرفتم گفتن خیلی صدا تمیزه 🧐یه چکی بکن دوباره
گفتید همدلی.. یاد این افتادم که چقدر اطرافم پر از آدم هایی هست که خودشیفته هستند، درک و همدلی ندارند و مجبورت میکنن برای اینکه کاری کردی که اونهارو عصبانی کنی، عذرخواهی کنی ازشون.. و خیلی کارهای بد دیگه... و جالب اینجاست که همه شون از ادبیات به دورند یلدا جان.... یکبار به یکیشون گفتم، ادبیات بخون.. ادبیات بخون... ادبیات دید بیشتر، جهان زیباتر، و عشق رو نشونت میده جوری که موهای تنت سیخ میشه... طبیعتا با کج دهنی ول کرد رفت و کلی حرف و حدیث پشتش درومد. اما میخوام بگم چقدر اینها ربط دارند به هم و به نارسیستیک ها.. دلم گرفته از حجم خودشیفته های دورم و نمیخوام هم توی طناب وو دامشون درگیر باشم
مثل همیشه عالی و دلنشین بودی یلداجان؛ در مورد نفرت با این نظر موافقم نفرت از آدما و گذشته مثل کوله پشتی سنگینیه که تمام عمر با خودمون حمل میکنیم و بقول کتاب بهش وصل میشیم اما زمان و بلوغ فکری و عاطفی بهمون قدرت رهایی میده تا سبکبال به راه زندگی ادامه بدیم. و در مورد ادبیات همیشه قدرت کلمات و زیبایی بیان روحمون را بزرگتر میکنه و بهمون در مورد آدما و پیرامونمون یاد میده. ممنون برای این ولاگ زیبا ....❤
یلدا وقتی بهت گوش میکنم جهانبینیم تغییر میکنه. امروز رفته بودم سراغ لپتاپم و دیدم از سال ۹۵ دنبالت میکنم. یعنی وقتی ۱۹ ساله بودم و یادمه عکسی ازت داشتم و میگفتم دوست دارم سی سالگی اینجوری باشم. الان باورم نمیشه در استانهی سی سالگی هستم. از خونهی تهران و سفیر و کتاب بار هستی و خاطرات و طراحی معما برای تولد وو خیلییی وقته همراهتم و این همراهی همیشه برام پربار بوده. لذت میبرم از دیدنت و خوندنت. تو باعث شدی بیشتر به چیزی که دوست دارم باشم نزدیک بشم و باعث شدی خیلی به روحیهی جستوجوگرم اهمیت بدم❤
به به چه ولاگ قشنگی. یلدا خانوم عطر پیاز و تره فرنگی و زردچوبه رو راه انداختی🫠🤤. چقدر خوب که از لاغریت گفتی. خیلی وقت بود میخواستم من هم بپرسم. باید صبور باشم و به تغذیه ام اهمیت بدم🙂
هر بار که یه بستهی پستی برام می یاد و کتاب توش هست بسته رو قشنگ پاره میکنن تا ببینن چه کتابی هست و واقعا دیوها از ادبیات میترسن و اونجاست که متوجه میشی که چقدر نیروی کلمات عجیبه.😇
@@yaldasjourney بببن قبلترها کمتر بود یه حوری که میگفتی پیش اومده باز میکردن و تمیز چسب میزدن ولی الان مدتهاست بیشتر شده حداقل در رشت و تجربه من . حالا اینبار پیش اومد عکسشو. رو اینستگرم واست میفرستم