چند تا از معروفتترین نمایشنامههای هر دوره. سعی کنین تا میشه همه رو بخونین خارجی: پرومته در زنجیر اورستیا افسانههای تبای مدهآ هملت لیرشاه مکبث تاجر ونیزی فاوست گوته دکتر فاستوس کریستوفر مارلو خاندان چن چی شلی دشمن مردم ایبسن خانه عروسک مرغ دریایی باغ آلبالو آوازه خوان طاس کرگدن در انتظار گودو ایرانی: مرگ یزدگرد بهرام بیضایی شب هزار و یکم بهرام بیضایی کلاته گل غلامحسین ساعدی چوب به دستان ورزیل غلامحسین ساعدی آی با کلاه، آی بی کلاه، غلامحسین ساعدی پلکان، اکبر رادی مرگ در پاییز، اکبر رادی در مه بخوان، اکبر رادی لبخند باشکوه آقای گیل، اکبر رادی شهر قصه، بیژن مفید خشکسالی و دروغ، محمد یعقوبی رقص مادیانها، محمد چرمشیر
سلام زهرا جان، علت تغییر رشتهی من، تغییر در جهانبینیم بود. همهی ما اهداف بلندمدتی داریم و تصور من این بود که اون اهداف با مطالعهی فیزیک محقق میشن. حین تحصیلم تو دانشگاه، کمکم به جامعهشناسی، فلسفه و ادبیاتی که همیشه به خاطر «حفظ کردنی» بودنش ازش فاصله میگرفتم، علاقه پیدا کردم. متوجه شدم که برای رسیدن به اون اهداف بلند مدتم، راه مطمئنتر و سریعتری وجود داره. دیدم که من هر روز، زمان زیادی صرف خوندن چیزهایی میکنم که به رشتهی اصلی خودم ربطی نداره و از طرفی از طریق دوستی با ادبیات نمایشی آشنا شدم و فهمیدم که همهی اون چیزی که روزانه براش وقت میذارم، در کنار علاقهای که به نوشتن دارم، تو رشتهی فعلیم وجود داره. این باعث شد که مسیر زندگیم رو عوض کنم و برای این تغییر، ۷ سال از زندگیم رو گذاشتم. از این تغییر که تو زندگیم به وجود آوردم، خوشحالم چون منو به جواب اون پرسش اصلیای که انگیزهی من از تحصیل تو فیزیک بود، رسوند. در آخر بگم که اینها بخشی از دلایلی بود که مسیرم رو عوض کردم، مواردی هم هست که جنبهی شخصیتری دارن ولی در کل به فرآیند خودآگاه شدنم مربوطن. این خودآگاهی از هر چیزی برام مهمتره چون درگیر مسئلهی «چگونه بودن» شده بودم. جواب این سؤال، به خودآگاهی، خودسازی و «من» فعلی منجر شد. امیدوارم تو هم به چیزی که تو ذهنته، برسی. :)
سلام وقتتون بخیر یه سوال ، الان وقت ثبت نام ازمون عملی متاسفانه تموم شده نمیشه از سایت ثبت نام کرد و من فقط یدونه رو ثبت نام کردم پشیمونم....الان میشه یکی دیگه هم ثبت نام کنم اگر بله چجوری؟
توی همون کتاب نوئل گریک تمرین داده. به صورت خیلی کلی معمولا میگن یه موقعیت رو تصور کن و بنویسش. مثلا به من گفتن باید زنگ بزنی به برادرت بگی همسرش چند هفته زودتر زایمان کرده و اون الان باید از وسط ماموریتش بیاد بیمارستان.
سلام ممنون از ویدیوی خوبتون و فک نکنم کسی با وجود این ویدیو حتی نیاز به کلاس کنکور عملی ادبیات نمایشی داشته باشه اصلا یه موضوع اینکه شنیدم رو میخوام صحتش رو بپرسم ازتون اینکه آزمون عملی ادبیات نمایشی واقعا فقط تو تهران برگزار میشه؟ من خودم تبریزم یکم جا خوردم
سلام یک سوال داشتم کارنامه ی کنکور به ما داده میشه بعد ازمون عملی یا ازمون عملی بعد جواب کنکور میاد؟؟؟؟ اگر پاسخگو باشید ممنونتون میشم چون ۲روز تا ازمون عملی مونده
ببین روالش این بوده که نمرهی تئوری بیاد، بعد عملی. حالا بعد از کرونا چند ساله به هم ریخته و شما بدون دونستن نمرهی تئوری عملی میدین. ولی مثلا من یادمه داور ازم پرسید به نظرت رتبهت چند میشه؟ گفتم فکر میکنم دیگه بیست و خوردهای سی اینا بشم. بعد درصدهامو پرسید. چون داوره خودش تو حال و هوای کنکور بود و میتونست از رو درصد تخمین بزنه. ولی شاید اگه یکی دیگه بود اصلا اهمیتی به رتبهی تئوری نمیداد. سال ما اینطوری بود که وقتی نتیجه قبولی دانشگاه اومد، چند هفته بعدش کارنامهی نهایی اومد که شامل نمره و رتبهی عملی بود.
سلام وقتت بخیر ، سارا به عنوان کسی که ادبیات نمایشی میخونه من ازت یه سوال داشتم ، این روزا اکثر تئاتر هایی که فراخوانشون میاد یا دوستام میرن و پیشنهاد میکنن برم باهاش اکثرا نمایشنامه های غربی و قدیمیه ، مثلا هملت و بینوایان و....همش رو صحنست و من نمیبینم و یا خیلی کم میبینم چیز جدید ارائه کنن.....چیزی که واقعا بدرد الانمون بخوره جدای یک داستان مشهور غربی چرا اینطوریه؟ ما نمایشنامه نویس خوب و کار درست نداریم یا ازشون همایت نمیشه...چرا کار جدید نیست چرا همشششش مکبثت چرا همش شکسپیر بعد ۵ ۶ قرن ! و اینکه من حس میکنم اصلا شرکت تو این تئاتر های تکراری اشتباهه...نباید رفت تا یه کار جدید ارائه بدن.....دوست داشتم بدونم اشتباه میکنم یا نه و این دلیلش چیه که اینطوریه
سلام کامنتگذار قدیمی ببخشید دیر جواب میدم. ببین خب اولا که اینا معمولا سعی میکنن با یه سبک جدیدی ارائهش بدن. یعنی چون شکسپیر واقعا شاهکاره، ظرفیت اینو داره که هر بار با یه بیان جدیدی بری سراغش و به وسیلهی اون حرف جامعهی امروز خودت رو بیان کنی. یعنی مثلا میبینی اون جدال قدرتی که تو هملت بوده هنوز هم هست، پس میشه حرف امروزم رو از زبان هملت بزنم. ولی خب از طرفی هم آره قبول دارم که شورش رو در آوردن.:) نمایشنامهی جدید قصهمند خیلی کم نوشته میشه و اونایی هم که هست یه حالت تجربی داره. مثلا یه کار دیدم اسمش بودن بود (باز برگشتیم به هملت!) و کلا دربارهی پوچی زندگی و همین ایدهی بودن یا نبودن حرف میزد. چند صحنه از داستانهای مختلف رو نشون می داد برای بیان پوچی. مثلا یکیش وزنهبرداری بود که وزنه رو میبرد بالا و بعد خب؟ باید میآورد پایین. به نظرم واقعا کارش رو خوب انجام داده بود چون بعد از دیدن اون تئاتر عمیقا از دانشجوی تئاتر بودن حس پوچی میکردم.:) الان تو داستاننویسی هم همین شده. داستانی که واقعا اوج و فرود و شروع و پایان داشته باشه دیگه کلاسیک محسوب میشه و واپسگرا. من دیگه اینطور کارا رو نمیبینم. یعنی اون دیدی که اول داشتم که حتما باید هر جوری شده هفتهای یه تئاتر ببینم که بیام تو باغ! این دید رو دیگه ندارم. خلاصه آره شرایط این هست، ولی تو همین اوضاع یهو میبینی یه گروه کوچیک دانشجویی یه کاری ارائه میدن که آدم انگشت به دهان میمونه. به نظرم امکان کار کردن هنوز وجود داره. حداقل در حد تجربه کردن، حتی اگه پول و دیده شدن هم به همراه نداشته باشه.