روزِ ما را کرده ای تاریک و غمگین ای خدا بازیِ مرموزِ تو ما را تبه کرد از قضا مادرِ ما جان دهد بی بهره ای از زندگی دخترِ ما حق ندارد درسِ مکتب را چرا ناکسی بر ما روا دارد ستم با دِینِ تو مردمِ بیچاره را اذیت کند بی انتها خالقا، معنیِ هستی را چه سان بینی مگر کین شمارِ مردمان بیچاره اند در هر کجا گر بوَد ما را بهشتی، پس چرا اذیت شویم گر بهشتی نیست ما را، از چه است این ناسزا یک کسی گوید که اینست امتحان از سوی تو بهر چی این امتحان، هرگه توئی آگه ز ما؟ شعر از: میر محمد ناصر