وقتی گم شدم در بازار حضرت عبدالعظیم؛ بازاری که با کباب و ماست درجه یک و نان سنگک تکمیلکننده فضای ذهنی آدمها و تفریحی فرحبخش برای آخر هفتهها بود که با ماشین دودی آغاز میشد و به پایان میرسید
وای که اشکم سرازیر شد..سه بار در ۴ بار در ۴ دهه از سننم رفتم شاه عبدلعظیم.۵ سالگی.۱۴ سالگی.۲۵ سا لگی و ۴۰ سالگی.ایکاش دوباره برم و کباب و ریحون بخورم.چه خوب که شما هستید و یاداور میشید که زندگی همون لذتهای کوچیک ولی عمیقه و بس.بقیه ش کشکه.
از زیارت شابدولعظیم افزون بر موارد فوق دو نکته هم در خاطرم مانده: یکی حاجی لک لک ها یکی هم آبنبات قیچی، که به عنوان سوغاتی! میخریدند... مثله خوابه دم صبح زود گذشت!
تغار هاي گلي من در بچكي مي خريدم ظرفي پنج ريال. اخ كه جه لايه خامه اي روش بود از در مغازه ناخنك ميزدم. تا مي رسيدم خونه نصف لايه روش را زده بودم اخ كه جه مزه اي داشت ياد ان ايام بخير بغضم كرفت. واقعا برنامه زيبايي درست كردين درود استاد عزيز