ما افغان نیستیم لعل ما مشترک است و دو بدخشان داریم ما دو جسمایم جدا مانده که یک جان داریم دور کردند مرا از تو که دشمن باشیم بعد دیدند بههم عشق دوچندان داریم نه، به خطهای سیاسی و سیاستبازیست در دل کابل اگر مهر به تهران داریم دخت شیراز گلِ تازه به گیسو زده است با وجودی که خزان است، بهاران داریم چشمهایش دو بخارا دو سمرقند من اند از لبانش چقدر قندِ فراوان داریم رستم از زابل اگر بار دگر میآید هر کجا پا نهد از شوق سمنگان داریم در ادبگاه سخن با دل ویرانه بیا تا ببینی که در این سینه چه پنهان داریم هان مگو خواب و خیال است که من میگویم تا که یادی ز قدیم است، خراسان داریم عاقبت از "من" و "او" ما به میان میآید روی این امر نه تاکید، که ایمان داریم نجیب بارور