@@reports.tv1 جوک نمیگه،، این همون عدالته خداست که اگر کسی یا کسانی زندگی کسی دیگه رو نابود کنند خدا هم تلافی میکنه. حتما شنیدید که میگند دیر و زود داره،،اما سوخت و سوز نداره.
خیلی سخته که خدا رو ببینی ومشکلاتت رو بهش نگی وبری پیش خلق خدا که فانین،خدا بهترین همراه ودوسته که میتونه به بهترین وجه کمکت کنه❤❤❤❤👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻🙋🏽♂️🙋🏽♂️🙋🏽♂️🙋🏽♂️
سلاااااااام علی عزیز ماجرای جالب و حقی بود رعایت حق الناس مهمترین ملاک انسانیته با اینکه مردم چوب حرومخواریشون میخورن نمیدونم ورا باز دزدی و اختلاس و ربا و کلاهبرداری آمارش بالاست😮😮😮
در جواب به کسی که داستانو فرستاده: داداش خدا خیلی دوست داشته که در یک قدمی اشتباه اون موقعیتو واست بوجود آورده قدرشو بدون همه به اندازه ی تو خوش شانس نیستن
جناب قهرمانی من در زندگیم خیلی مشکل هست ولی وقتی صدای ولحن گفتار شما را میشنوم همه مشکلاتم از یادم میرود و ب آینده امیدوار . . . خیلی با گرامی داداش . . .❤
وای وای این چه داستانی بود اشکم بند نمیاد ای خدا قربونت بشم چقد تو بزرگی واقعا مکافات خونه همین دنیاست خیلی داستان عبرت آموزی بود بارکلا به احسان که براش درس عبرتی شد و نرفت
اگرخداازهمون ابتداکاری میکردزنجیراون خانم گم نشه دیگه نیازی به این همه عملیات پیچیده برای مجارات یابنده زنجیرنبود،دونفرکشته شدندودونفربه روزسیاه نشستندتاخداعدالت خودش روثابت بکنه؟این چه عدالتیه؟اگرمن جای خدابودم ازهمون ابتدانمیگذاشتم همچین اتفاقی بیفته،کارخدا پرازنفص است.
من محل کارم یک انگشتر طلا پیدا کردم وگفتم انگشتر پیدا کردم گویا صاحب انگشتر اطلاع داده بود که انگشترش گم شده ولی من خبر نداشتم مثل اینکه بهش تلفن زدن چون بعد از چند دقیقه اومد وگفت کی پیدا کرده بهش گفتن من پیدا کردم اومد به سمتم وتشکر کرد و20 یورو به من داد من قبول نمیکردم گفت باید این پول رو بگیری مشخص بود این انگشتر خیلی براش عزیزبود❤❤❤
من سال 79 که پونزده سالم بود رفته بودم خونه آبجیم که چالوس زندگی میکرد غروب که رفتیم لب ساحل داشتم با داداشم قدم میزدم که یهو چشمم به هزار تومن پول افتاد از زیر ماسه های دریا که خیس هم شده بود گرفتم تمیزش کردم گذاشتم تو جیبم داداشم گفت بندازش صندوق صدقات یا بده به یه فقیر من گفتم نه خودم پیدا کردم مال خودمه شب که خوابیدم یه مار سیاه پیچیده بود دور دستم هرکار میکردم از دستم جدا نمیشد خییلی وحشتناک بود صبح که به داداشم خوابمو تعریف کردم گفت برو اون پول رو بنداز صندوق صدقات این پولا حروم...😢هنوزم که هنوز اون خواب برام ترسناکه حتی به بچهامم میگم چیزی که پیدا کردین هیچ وقت نگین مال خودمه...
ولی من سالها پیش توی اتوبوس شهری یدونه دستبند سنگین پیدا کردم .دوتا فکر تو ذهنم بود.که قراره با فروشش چقدر پول گیرم بیاد واز اون طرف فکر اینکه شماره خودم رو بزنم روی شیشه اتوبوس یا بگم راننده شما ره خودش رو بذاره که بعد پیدا شدن صاحبش با دادن نشونی از من بگیره.تو این افکار بودم که یه تاکسی پیچید جلوی اتوبوس وخانمی از تاکسی وارد اتوبوس شد وزیر صندلیها رو گشت به من که رسید دقیقا مکالمه همین داستان بین ما اتفاق افتاد.گفتم نشونی رو بگید وگفت وقتی دستبند رو بهش پس دادم،خودش حتی تشکر هم نکردوپیاده شد .انگار من ازش دزدیده بودم.ولی یکی که اونو میشناخت،گفت خدا هر چی که میخوای رو بهت بده چون اون دستبند دخترشه که فرزند شهید بو 0:00 ده،وتو اونو شاد کردی
جوون خدا خیلی دوست داشت که آقای کفاشو سرراهت قرار داد با دل پاکت برای همه ی جوونا دعا کن خداوند بنده های صالح را سرراهشان قرار بده و از یه عمر چه کنم چه نکنم نجات پیدا کنن