این مرد آنقدر ماشینش را دوست دارد که عدد دقیق آن را به خاطر می آورد؟ پس مردی نزدیک آنها ایستاده است اما او را نمی بینند؟ مردی که یک ماشین خیلی بد میخواهد برای یک تجارت کار میکند اما از آنها پول نمیگیرد تا خودش ماشین بگیرد؟
پس مردی که ماشین میخواهد به پسر عمویش زنگ میزند، پسرخاله حتی نمیداند چه میگوید، اما به او میگوید که پولش را میگیرم. اینقدر آدم های باهوشی و راستش این سریال احمقانه بود.
دقیقا یادمه اون زمان ژامبون تازه اومده بود ایران ساندویچ ژانبون تنوری ۲ نفره با نوشابه ۸۰۰ تومن بود کوبیده ۲سیخ گوسفندی با برنج ایرانی ۸۰۰تومن بود من روزی ۱۷۰۰۰ حقوقم بود هوای سرد برفش به کنار انصاف مهربونی مردم هیچکس چشم هم چشمی نداشت مردم دست دلشون یکی بود همه چیز سر جاش بود تا مردم فهمیدن پول چیه چه کارایی میشه باهاش کرد شدیم این
بنابراین مردی که پیتزا پپرونی میخواست ابتدا رد میشود، سپس صندوقدار میپرسد چند پیتزا پپرونی میخواهد. افرادی که صادقانه این مجموعه تلویزیونی را ساخته اند باید می دیدند که چه می کنند.
یک بار می گوید که پیتزای پپرونی سرو نمی کنند اما دو ثانیه بعد از او می پرسد که آیا سه پیتزا پپرونی خواسته است یا نه. این انصافا مسخره است. سگ حتی پارس نمی کند، اما هنوز صدای پارس می آید. سربازی که به هر دلیلی در کنار خانه ای منتظر است؟