عبدالکریم سروش
فیلسوف و روشنفکر دینی
حافظ یک انسانشناس است، یک زندگیشناس است. و هیچ کجا در قامت یک واعظ ظاهر نشده، بلکه حتی واعظان را به نحوی نقد و تخفیف کرده است: «برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است/ مرا فتاده دل از کف تو را چه افتاده است». در واقع حافظ به وعاظ میگفت شما بیدردید. تو را چه افتاده است؟ تو که درد نداری.
لذا میتوان اینطور گفت: حافظ اگزیستانسیالیست بود. وجود انسان را تا اعماقش رفته بود و سیر کرده بود و میشناخت. میتوانست انسان را در یک پهنه فلسفی معرفی کند. آن بیت زیبا و مشهور حافظ که «دوش رفتم به در میکده خوابآلوده/ خرقه تردامن و سجاده شرابآلوده/ آمد افسوسکنان مغبچه بادهفروش/ گفت بیدارشو ای رهرو خوابآلوده»، دو تا صفت بسیار بارز و مشخص برای آدمیان ذکر میکند. یکی اینکه آدمیان خوابآلودهاند. دومی اینکه سجادهشون شرابآلودهست.
ملاحظه کنید، حافظ در میان عموم متفکران و شاعران ما گمان میکنم تنها شاعری است که به مقوله گناه بسیار حساس بود. نه به معنای شرعی آن، بلکه به معنای هستیشناختی آن. یعنی میاندیشید که گناه نقشی هم در ساختمان عالم دارد، هم در خلقت انسان دارد، و هم در شخصیت آدمی. و جامعه بیگناه متصور نیست. نه تنها ممکن نیست، شاید مطلوب هم نباشد.
«جایی که برق عصیان بر آدم سفی زد/ ما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی» «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت/ ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم».
حرفی که میزند و کاری که میکند، بهطور خیلی ساده، این است که اولا شاد بودن گناه نیست. «شیطان غم هرآنچه تواند بگو بکن/ من به بردهام به بادهفروشان پناه از او» یا اینکه «غم دنیای دنی چند خوری باده بخور/ حیف باشد دل دانا که مشوش باشد». کاری به بادهخوری حافظ ندارم که چهجور بادهخوری بوده، اما اینکه دل دانا نباید مشوش باشد، در صدر لیست فرمانهای اخلاقی او قرار میگیرد. این نکته اول.
اما نکته دوم که از این هم مهمتر است، اینکه حافظ گناهشناسی میکند. در صدر گناهانی که حافظ میشناسد دو گناه است، که معتقد است اگر باید جامعه پاک شود، باید از این دو گناه پاک شود: اول مردمآزاری، و دوم ریاکاری.
«حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی/ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را». هر کار میخواهی بکن، اما مقدسات را به بازی مگیر، و از طریق آنها دینفروشی و تقدسفروشی نکن.
اما گناهان دیگری داریم که گناهان کوچکترند. در حقیقت حرف حافظ این است که چشم بر این گناهها باید بست. یا به تعبیر امروزیها «گیر ندهیم به مردم.»
لذا جامعه حافظی به گمان من یک چنین جامعهای است: که أولا مروت و مدارا در آن به قوت جاری است. ثانیا دو گناه بسیار بزرگ و آلودهکننده که عبارت است از ریاکاری و تزویر و مردمآزاری در آن غایب است. و سوم، مردم گناهان خردی - که در قیاس با ریا و أمثال آن خرد محسوب میشود - مرتکب میشوند، که مردم دیگر و حکومت باید چشم بر آنها ببندند.
«بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر/ که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند»
مشترک شويد: bit.ly/12wjlifC
وبسايت ما: www.bbc.co.uk/persian/
فيسبوک: / bbcpersian
توييتر: / bbcpersian
گوگل پلاس: plus.google.com/1181902398236...
14 май 2017