بیژن الهی از همان ابتدا در شعر میعرفانید و در عرفان میشعرید . اندیشه اش باریک بینانه بود و شعرش گاهی سخت یافت اما آن بیژن الهی که من دیدم ازین ها گذشته بود و به دنبال هیچ چیزی نبود جز فنا که بقا یابد . او اگرچه در جوانی سر پر شوری داشت اما پیرانه سر چنان میزیست که اثری بر جای نگذارد تا بعدها نشانه ی شود برای هرچه میمیرد جز وجه او ؛ الهی در روستایی در مازندران زیر سنگی بدون نوشته دفن است ؛ گویند هر ۳۶ هزار سال پادشاهی میتوانست تمام جهان را فتح کند و بعد از چنین زمانی قرعه به نام یکی افتاد . گفتندش اکنون بر توسن بالدار سوار شو تا بعد از طریقی طولانی نامت را بر کوهی از زبرجد با آب طلا بنویسی . مسیر پیمود و نزدیک شد و با خود گفت چه بنویسم ؟ مگر چه کرده ام ؟ اما نزدیک تر شد و بر خلاف آنچه فکر میکرد با انبوه نامهای فاتحان روبروشد . با خود گفت پس اصلا نامم را نمینویسم . گفتندش پس ازین سمت بیا . این سمت کسانی است که نامی نمینویسند !
12 янв 2024