مرد "بزرگ"بهترین واژه ای که میشه بهشون داد نسرین جون❤خودکفا و مستقل..بچه ی بزرگ من الان دقیقاً همسن همون موقع جناب دکتر که ۱۹ _۱۸ ساله بودن هست باور کنید همین یکی دو ساعت پیش که باید میرفت بیرون ...پنیرمون تموم شده بود و میخواست صبحونه بخوره ولی حالِ درست کردن نیمرو برای خودش رو نداشت حتی...و خودم براش آماده کردم باور کنید یه قاشق دوست نداره بشوره..واقعاً قابل مقایسه نیستن آفرین به این انسان خودساخته👏که البته همسرنازنینی چون شما نصیبشون شده❤❤❤❤❤❤🌸🌸🌸💔💐
بر خلاف نظر عده ای از دوستان زیر همین فیلم و حتی عده ی زیادتر در سطح جامعه من اعتقاد دارم سربازی هم دورانی از زندگی هر پسر هست و با اینکه میدونم نبودن پسرم در خانه باعث دلتنگی زیادم میشه خیلی خیلی زیاد ولی خوشحالم برای پسرم که دوران جالب و بخصوصی رو قراره پشت سر بگذاره انشالله و براش تجربه ی شیرینی میشه و علاوه بر اون دوستهای زیادی پیدا میکنه و باعث افتخارمه که بچه ام رو به این مرحله رسوندیم❤
خاطرات خوبی بود . من هم این دوران رو گذروندم یادش بخیر .یک کلاس داشتم با 35 دانش آموز و من تنها معلم بودم و 5 پایه . با مردمی فقیر ولی مهربون و مهمان نواز کم مونده بود یک زن هم بهم بدن ....😁😁
خاطره های سربازی زیادی شنیدم معمولا آقایون با اشتیاق تعریف می کنند ولی خاطرات شما واقعا منحصر به فرد کمتر کسی سربازی این مدلی تجربه کرده باید تو گینس ثبت کرد😅فک کنم هر کس دیگه ای بود یه شبم دوام نمی آورد دستمریزاد به همتتون نسبت به سن کمی که داشتید خیلی تحملتون بالا بوده ومشخصه شخصیت محکم ومستقلی دارید
وای خیلی سخت چرا سربازهای کم سن وسال انقدر باید اذیت بشن. خب لااقل تو خود روستا برای سرباز یک خونه روستای کوچیک یا یک اتاق میگرفتن دایی من هم سپاه دانش بوده زمان قبل انقلاب تو روستاهای استان همدان اونم خییلی از این نوع خاطرات تعریف میکرد واقعا پسر های جوان والله خوب طاقت میاوردن احسنت داره 👌👏🏻👏🏻
کاش این سربازی نبود میگن سربازی از پسرا مرد میسازه ولی به نظر من مادر که سه تا پسرام رفتن سربازی جز هدر دادن عمر و عذاب کشیدن خود بچه ها و پدر مادرا هیچی نداره خاطره اقا پژمان چقدر ترسناک بود یکم اب وتاب بهش بدی ازش ی فیلم با ژانر وحشت میشه ساخت❤❤❤❤❤
نسرین خانم آقا پژمان بزرگوار 🙏🌹🙏 برا منم پیش اومده معمولا این نوع اتفاقات کنار قبرستان و . . . . خونه های قدیمی رخ میده 😂😂🥺🥺🥺 من یادمه سرباز بودم رفتم خونه از فرط خستگی بالباس خدمت خوابیدم . ساعت مچی رو باز کردم و جوراب ها رو دراوردم گذاشتم به فاصله نبم متری کنار تخت همین که برگشتم سمت چپ بخوابم آثاری از ساعت و جوراب نبود کلی ترسیدم پای برهنه رفتم تو کوچه داد میزدم😂😂😂 یادمه این اتفاق ۱۴ بار برام رخ داد بار اول و دوم فکر میکردم خواب دیدم ولی بعدش واقعا فهمیدم خبرهایی بوده جالبه اگر تنها بودم رخ میداد اکر خانواده تو خونه بودند هرگز خونمون هم محله قدیمی و مثلا صد سال پیش ش قبرستان بوده وحشتناک بود 🥺🥺🥺🤔🤔🤔 از اون عجیبتر برا هرکس تعریف میکردم قبول نمیکرد
.سلام به شما وخانواده محترم تون واقعا من ترسیدم اتفاقا همسر منم معلم هست خاطرات سال اول معلمی هم در یکی از روستاهای استان فارس بوده خیلی شرایط شبیه شما گذرونده
چه جالب زیبا قشنگ هستید شما مهرایزد خواستمپاسمانی کند مهرمیترا میخوامدرون شما طلوع کند تاریخ ۷۰۷۶۲ میترای را شادباش میگم در صلح وصفا زندگی کنید همیشه شادباش میگم به شما امید وارم سپهر و پسر بزرگ شما مثل دادش پژمان به عشق پاک شون برسن خانوادهدشما سرشار محبت نور هستید
سلام بشما عزیزان شوهر من از هر کجا حرف کم میآورد دوران سربازی را تعریف میکرد بچها میگفتند بابا دو سال سربازی رفتی بیست ساله تعریف میکنی وهر دفعه هم یک چیز بهش اضافه میشه دیگه جوک شده بود ولی جالب بود 😂😅😊
نسرین بانو جان خاطرات اقا پژمان خیلی جالب بود باید احساس کرد .خدا را شکر اقا پژمان نازنین از این امنحان پیروز شدند امیدوارم در همه مراحل زندگی موفق باشند و الگو برای همه فرزندان ما.
سلام نسرین خانم 🙏🌹 این شبها ،، شبهای فوتبالیه میدونم سپهر عزیز هم مسابقات یورو 2024 رو دنبال میکنه 👍👍👍🌹🌹🌹👏👏👏 هر وقت بازیکن شماره 8 تیم ملی ترکیه آقای ((Arda Güler ))آردا گولر)) رو میبینم یاد)) سپهرجان میفتم خدا حفظش کنه 😘😘😘 😊😊😊 سپهر جان دوستت دارم عزیزم پسر با ادب و دوست داشتنی 😘🙏🌹
چقدر خدا به آقا پژمان رحم کرده که این موجودات ماورایی بلایی سرش نیاوردن به خصوص کنار قبرستون وضعیتو خطرناکتر میکنه. من کاملا به این موضوعات اعتقاد دارم.😱😱😱😱😱
بسیار خاطرات قشنگی بود 😊 من بینده همشگی شما هستم واز شما خواهشی دارم که فرهنگ سازی کنید که برای خرید از ساکهای پارچه ای بجای کیسه های پلاستیکی استفاده کنن که اینقدر به محیط زیست صدمه نزنیم الان در اروپا پاکت برای میوه استفاده میکنن مثل قدیم از همکاری شما ممنونم ❤❤❤
خیلی جالب بود خاطرات سربازی آقا پژمان البته در کنار اون جالبی یه بخش زیادی ترس و وحشت هم واقعا بوده ، چقدر روزهای سخت رو گذروندن اما بعد اون سالها به خاطرات جالبی تبدیل شده ، خدا سلامت نگه داره همسر گل تو نسرین جون 🙈🙈😄❤️❤️
پسر من با مدرک مهندسی مکانیک ، اموزشی مرزن اباد چالوس بودوبقیه ش رو تو پلیس ۱۱۰ تهران بود . بااین وجود که تو شهر خودمون سرباز بود ،بخش اداری بود بازهم، روزیکه خدمتش تموم شد ، اومد و درحالیکه لباساش رو برای همیشه در می اورد بهم گفت : مامان منکه رفتم سربازی اما پارسا رو نفرستین ،به جد میگم نذارین بره سربازی😂 حتی گفت : ممکنه چند سال دیگه باد بخوره پشتم ویادم بره ،نظرم عوض شه ولی واقعا نفرستینش 😂الان ۶ سالی میگذره هنوزم ازش نظرش رو میخوام میگه اره هنوزم نظرم عوض نشده . پسر ارشدم هم اسم اقا سپهر شماست ❤متولد ۷۴ نسل به نسل بچه هامون تحمل سختیشون کمتر میشه . باارزوی بهترین ها برای شما عزیزان ❤
خاطرات پژمان خیلی جالب بودن. مخصوصا قسمت آخرش که ترسناک بود کاش بیشتر و کامل و شامل تر می گفت که دیگه چی دیده و اتفاق افتاده. یک صفحه هست تو فیس بوک که پسری هست اون خودش می ره تو اروپا هر جا که خونه متروکه بیمارستان سینما قصر کلیسا هر چی متروکه هست رو فیلم می گیره حتی تو بعضی هاش هم یک شب می مونه تا فیلم بگیر از اتفاقاتش کلی فالوور داره چون جالبه براشون و هیجان داره. حالا پژمان مدت زیادی با چنین پدیده آیی مواجه بوده جالب می شه بیشتر بگه. 😉
ای جونم با شاه پیایل آ پژمان👌 با توجه به اینکه گفتید آن مدرسه در نزدیکی گورستان روستا قرار داشت احتمالاً در آن خلوت و تنهایی و سکوت مورد توجه از ما بهتران قرار گرفتید اما از نوع خوب و بی آزارشان و آنها با آن مراسم و کارهای خاص میخواستند برای شما دعا و نیایش و آرزوهای خوب در زندگی کنند طوریکه حتی تا امروز هم شاید متوجه شده باشید که در سختیها و مشکلات زندگی همیشه حواس کسی به شما بوده و در پناه او بوده اید و دستانی از غیب کارهایتان را به سامان رسانده اند. امیدوارم که همواره در کنار خانم محترم نسرین خانم و پسران دلبندتان شاد و تندرست باشید🙏 یک پرستار از شمال اروپا
واقعا 😳 که براو دارید اما ساچمه پلو را تعریف نکردید حتماً در پادگان تجربه کردید اما من خوردم پر از شن در عدس پلو زیر دندونها میرقصه هاها خونه عمم خوردم اون هم خودش داستانی دارد با دیدن ودیوی شما خاطرم تژدید شد مثله همیشه عالی و اموزنده موفق باشید عزیزانم که در قلیم جا دارید ❤❤❤
خیلی جالب بود البته همون زمان که آقا پژمان ۱۹ ساله بوده واقعا شبهای سختی رو گذرونده و از همه بدتر که هیچ وسيله ارتباطی در اون تاریکی شب نبوده خدا رو شکر بخیر گذشت🥰
سلام اقا پژمان گل ونسرین جان بسیار خاطرات زیبایی بود خواهرمن هم معلم روستا بود به اسم ده نو از ورامین به اون روستا میرفت خواهر من سپاهی دانش بود بدون برق و شرایط خیلی سخت ولی با صددرصد قبولی دانش اموزان درهرصورت بیصبرانه منتظر دیدن شاگردان موفق با زحمات شما هستیم ارزوی سلامتی برای شما وخانواده محترمتون دارم
سلام خدمت شما واقعا دوران خدمت خیلی سخت بود و کلی خاطره و کلاس چهارم ک بودم معلم میگفت کاردستی تخم مرغ بیارید هم قبوله ولی سر صف صبحگاهی مدیر ک میدید تخم مرغ ها پرت میکرد پشت دیوار میگفت این کاردستی نیس کار مرغه😂ولی معلم دیگه مجبور بود نمره کاردستی بهمون بده حتی تخم مرغی هم گیرش نمیومد😅
سلام به روى ماهتون نسرين جون نازنينم و آقا پژمان عزيز، خيلى داستان پر ماجرايى بود كلى هيجانى و پرماجرا👌👌👌 شما هردو عزيزانم دوست داشتنى هستيند و شيرين زبون ، ايشالا خوشبخت و عاقبت بخير باشيند🙏🙏🙏🙏🩷🩷🩷🩷🩷
با سلام خدمت شما زوج مهربان ودوست داشتنی،واقعا که به شهامت وپشتکار آ قا پژمان باید احسنت گفت، من هم باشنیدن خاطرات جالب و ترسناک سربازی شما خاطرات اوایل دوران تدریس خودم در روستاهای دورافتاده برام تداعی شد،ما رو هم دراوایل دوران آ موزگاری به روستاهای دورافتاده می فرستادند که می بایست به خاطر دور بودن مسیر این روستاها تا شهر شبها رو در روستا به سر ببریم وگاهی هفته ها در این روستاهای عجیب وغریب زندگی کنیم،ولی تفاوت دوران ما با شما این بود که ما چند نفری با همکاران خود این دوران می گذروندیم وخاطرات تلخ وشیرینی برای مان از این دوران باقیمانده به خصوص این سینی ها غذا که از طرف دانش آموزان برامون میآوردند شبیه خاطرات شما بود،با این تفاوت که خاطرات شما که بصورت تک نفری شبها رودراین روستای دورا فتاده ومرموز به سر می بردید بسیار عبرت آ میز بود،ولی سرانجام با موفقیت تمام دوران خدمتتون سرافراز به
دقیقا مثله داستان شما من فیلمشو تو شهرستانای ایران دیدم 😂😂فقط اون معلمه از ی دختره تو روستا خوشش اومده بود نکنه شما بودی 😅😊 واقعا راس میگم دقیقا براش غذا میدادن دعوت میشد معلمه اولش واقعا براش سخت بود
نسرین خانم آقا پژمان بزرگوار 🙏🌹🙏 برا منم پیش اومده معمولا این نوع اتفاقات کنار قبرستان و . . . . خونه های قدیمی رخ میده 😂😂🥺🥺🥺 من یادمه سرباز بودم رفتم خونه از فرط خستگی بالباس خدمت خوابیدم . ساعت مچی رو باز کردم و جوراب ها رو دراوردم گذاشتم به فاصله نبم متری کنار تخت همین که برگشتم سمت چپ بخوابم آثاری از ساعت و جوراب نبود کلی ترسیدم پای برهنه رفتم تو کوچه داد میزدم😂😂😂 یادمه این اتفاق ۱۴ بار برام رخ داد بار اول و دوم فکر میکردم خواب دیدم ولی بعدش واقعا فهمیدم خبرهایی بوده جالبه اگر تنها بودم رخ میداد اکر خانواده تو خونه بودند هرگز خونمون هم محله قدیمی و مثلا صد سال پیش ش قبرستان بوده وحشتناک بود 🥺🥺🥺🤔🤔🤔 از اون عجیبتر برا هرکس تعریف میکردم قبول نمیکرد
با اینکه خانم هستم همه اون ترسها رو به شکل دیگه ای تجربه کردم و کاملا آقا پژمان رو درک میکنم اینکه خیلی زمان میگذره میبینی چقدر طاقت و تحملت بالا بوده به خودت افتخار میکنی خیلی عالی بود خاطرات تون ،👏در ضمن یه معلم داشتیم کلاس دبستان اونم خاطرات سربازیشو تعریف میکرد خیلی جالب بود و این خاطره آقا پژمان دومین خاطره ی جالبی بود برام که شنیدم ممنون نسرین جون