وای پاشا من یه بار دوستمم اومده بود خونمون روز جمعه، تو اتاقم بودیم مامانمم بیرون روی تی وی فیلم گذاشته بود ببینه، بعد سر ظهر صدامون کرد بریم ناهار سر سفره داشتیم غذا میخوردیم فیلمه هم داشت پلی میشد، یهو من وسط غذا دیدم صدای آه و ناله داره میاد سرمو آوردم بالا دیدم مسئول زندان بود نمیدونم چی بود با دختره داشتن میرفتن تو کار هم، یه نگاه به دوستم کردم دیدم قرمزززز شده از خنده، یهو بابامم با اعصاب خورد گفت اینا چیه نگاه میکنین خجالت نمیکشین ازین حرفا حالا اومده خاموش کنه همون لحظه باتری کنترل تموم شده بود خاموش نمیشد 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣