ای سفیر عرش اشنا ای مرغ ملکوت باغ خدا ای عقاب اوج نشین قله قاف عرفا ای طنین گلبانگ گل واژه ها با این قدرت و صلابت درد اشنا بخدا که قیامت مینمایی قیامت !.. به ظاهر از جنس بشری و با ما سخن میگویی ، چنان سخنان عالی و متعالی ، عمیق و دقیق و گوارا و دلنشین ، با چنان شکوه و شهامت که هر پزمرده دلی را در مقابلت یارای ایستادن و نگاشتن نیست !... ای مریم فرشته سرشت ، آری به ظاهر بشری با صورت و سیمای یک انسان وارسته و فرهیخته ،یک ادیب و خطیب توانا و بی همتا ولی ذهن و ضمیر زیبایت ،درک و دانش والایت از جهان و مکان دگر با ما سخن میگوید که در جنس بشر چنین بشر رویایی و طلایی کمتر سراغ توان داشت که داور داد گر اینهمه گوهر ناب و نایاب را با صورت و سیرت زیبا و دلربا ، با درک دانش والا و بالا و اینهمه خوشه چینی از گلستان ادبا عرفا و صدای گیرای درد آشنا و ... را یکجا هدیه داده باشد . چی خوشبختی که خالق یکتا اینهمه درو گوهر بی بها را یکجا برایت آرمغان نموده است . اینجاست که میدانیم چنین گوهران عالم هستی بعد هر چند صده یکبار قدم به عالم خاکی میگذارند و قیامت میکنند و پر پرواز میگشایند و میروند از دیده نا پیدید میشوند تا بخود می آییم که نه پر است نه پری !... ای دوستان دل و دیده باید بقدر این مروارید های رویایی و دریایی باید رسید با عالی ترین جملات جمیل با گلدسته های بویا باید به سراغ شان رفت عرض سپاس و امتنان نمود . هر چند کین دسته گل بی مقدار در خور آن جلوه گاه یار نیست باز هم بال ملخی ببارگاه آن سلیمان سخن ، امید که پزیرا شود و باز هم ما بینوایان دشت و دیار کنعان را نا امید نگرداند . یا هو من هو ....