چقدر دلهره، چقدر غم انگیزه، چقدر اندوه، چقدر،آه،چقدر فغان، چقدر اشک پنهانی، وچقدر...وچقدر........ عزیزدلم، جوان هنرمند گیلکی زبان سرزمینم،سه قسمت فرمایشات جنابتان را گوش کردم برخود نالانم، که چرا ،؟؟نخبگان سرزمینم فقط،فقط،برای آزادی، برای رهايي، برای هنرنمایی،برای رویش،برای خلق خلاقیت، ،برای آزاد اندیشی، ، از کانون گرم خانواده،جامعه،دوستان،همکاران،رفقا،،محکوم به دوری،،،مهاجرت غیر ارادی، می شوند،، آیا دراین کشور آدمی؟ باغیرت ،باشرف،باعزت،وطن پرست، پیدا نمی شود؟ که جلوی استبداد،ظلم وستم رابگیرید، خدایا ما مردم ایران مظلوم ترین،بی گناه ترین،پاک ترین،تو هستیم، ،آیا نمی خواهی مددی درحق این ملت نکنی،،پس کی می خواهی بزرگی خودت را نشان مردم ایران بدهی،،کی؟ خدایا بر مردم نیک اندیش، نیک رفتار ایران رحم کن،خدایا به عنوان یک پدر ریش سفید از درگاه تو التماس می کنم تمام جوانان کشورم را به آغوش گرمت می سپارم ،تو حافظ جانشان باش..(آمین)
سلام آقا عاشور من جدیدا سعادت آشنایی با جنابعالی را پیدا نمودم ای کاش شخصیت خوبی مثل شما در ایران تشریف داشتید گرچه زندگی ما هم در ایران هر لحظه مستند غم و اندوه هست درود بر شما
آقا فرشاد دم خودت گرم خداوکیلی با اینکه نتونستم لایو ببینم این قسمت رو دوبار نگاه کردم . داداش منتظر قسمت بعدی هستیم . به امید جهانی سراسر صلح و دوستی و آزادی. دوستی از افغانستان.💐🌷🥀🌹💐🌷🥀🌹🌺❣️❣️❣️🌏🌎🌍💐🌷🥀🌹💐🌷🥀🌹😍
چرا شما ماجرای خودت را به دیگران نمیگویی؟ شما هم میتوانی بلاهایی که بر سرت آمده را تعریف کنی و ممکن است حداقل یک یا چند نفر از تجربیات شما استفاده کنند.😢
خیلی باحالی دم شما گرم واقعا من از خنده پاره شدم خیلی خندیدم باحال تعریف کردی واقعا شرایط سخت و طاقت فرسای داشتی حتی فکر کردن راجبش حال ادمو میگیره چه برسه به این که در اون شرایط قرار بگیری در کل گلی دوست داشتنی هستی 👍🌹🌺💕💜🌹🌹🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😋🌹😘😘😘😘😘😘
درود به شرفت عمو فرشاد عزیز واقعا سرنوشت پر پیچ و خم وپیچ در پیچی بوده. چقدر زیبا میشه مستندتون بی وقفه منتظر برنامه های خوبت و مستند نان خون ترس هستم امیدوارم هميشه سالم و سلامت باشی آقای عاشور شما عشقی عشق چه دل پر غمی داری برار و دل مردم را شاد میکنی دمتگرم درود به شرفت درود به غیرتت👏👏👏✌✌✌💐💐💐💐💐💐❤❤❤😍😍😍🙏🙏🙏
سلام آقا فرشاد ننگ به مسولین این کشور ما ودورود بی کران به این اداره امنیت ترکیه که چقدر انسان هستن بخدا هر کلمه حرف شما حال میکنم و خیلی برات در این ماجرای سخت و ناراحتم وااز طرفی برات بسیار خوشحالم که به مقصدت رسیدی وکالت خوبه برات آرزوی موفقیت و سلامتی دارم وبی صبرانه منتظر باقی داستان شما هستم زنده باشی آقا فرشاد انشالله این محمد بی هر چه از خدا می خواد خدا بهش بده
درود بر شما هموطن عزیز کشور ما در سال ۵۷ اشغال شد سران جمهوری اسلامی عبری عربی کمونیستی همگی یهودی عراقی اسراییلی و فلسطینی و لبنانی و سوری مخفی شده در لباس اسلام ابراهیمی و مسلمان شیعه و آخوند هستن و ۱۰۰٪مورد حمایت یهودیان مخفی حاکم بر آمریکا و انگلیس و اروپا و دیگر کشورها هستن پس مسئول خواندن این حرامزاده ها که مثل موریانه در تمام کشورها و کشور ما رخنه کردن و هست ونیست همه تمدنها و فرهنگ و تاریخ و ناموس و شرف و غیرت و تعصب و .... از بین بردن و دارند میبرند توهین ب شعور همه میهن پرستان و ایرانیان واقعیست
فرشاد خان یه کمی اغراق تو حرفات نیست؟ نیم ساعت تا کمر تو اب در هوای منفی ۳۵. عزیز در عرض ۵ دقیقه ادم میمیره. بعد میگی مترجم برام بلیط گرفت تا استانبول، بعد میگی تا وان. سختی کشیدی. اما فیلم هندیش کردی برار.
من هم در سال ۱۳۶۵ از مرز ایران به یوکساکاوا و بعد باشکالا رفتیم که چند شب در راه بودیم، و بعد هم با ماشین به استانبول آمدیم. خلاصه اینکه من با دوستم با هم آمده بودیم. برادر دوست من چندین سال در میدان تقسیم استانبول کار میکرد و برای برادرش پارتی بازی کرد و او را به دفتر UN معرفی کردند ولی من چون اعتمادی نمیکردم این کار را نکردم، خلاصه اینکه برادر دوست من با پارتی بازی اسم برادرش را در لیست انتظار برای پناهندگی به کشورهای اروپایی، جلو انداختند! بعد از مدتی به ما گفتند که اسم او برای کشور سوئد درآمده و بزودی راهی سوئد خواهد شد! دوست من هم سرباز فراری بود. خلاصه در روز موعود ما از او خداحافظی کردیم و او راهی شد! حدود یک هفته از او خبری نشد، و برادر او و ما دلواپس بودیم که چرا زنگی بما و یا خانواده در ایران نزده! بعد از یک هفته خانواده او از ایران بما زنگ زدند که او را در ایران به منطقه شیمیایی به جبهه فرستادند! 🤯 داستان از این قرار بوده که حدود صدو خوردهای از جوانان ایرانی را در هواپیمایی جا دادند و ماموران ترکیه گفته بودند که آنها عازم سوئد هستند، هواپیما پرواز کرد ولی بعد از حدود یکساعت پرواز آنها شروع به نشستن کرد، همه در هواپیما بهت زده که چه خبر است! هواپیما فرود آمد و درب هواپیما باز شد، و ماموران سپاه وارد هواپیما شدند، بله هواپیما در تبریز فرود آمده بود و اتوبوسها در جلوی پلکان حاظر، همه را به پادگان بردند و از همانجا، همه را به منطقه شیمیایی فرستاده بودند! بعدا مشخص شد که ترکیه بابت جوانان فراری از جنگ از ایران پول دریافت میکرد که این جوانان را به ایران بازگرداند! البته خیلی چیزها بر سر ما آمد که در اینجا نمیگنجد، ولی خلاصه اینکه این بود دوران زمان جنگ که چه رفتارهای ظالمانه ای بر سر ما آوردند!
درود بر شما جناب آشور، مطمئن هستین که سه ساعت ونیم پرواز به استانبول طول کشید؟ از هامبورگ تا استابول سه تا سه ساعت ونیم طول میکشه یا از استانبول تا تهران یک ساعت و چهل وپنج دقیقه طول میکشه ، چطور یک پرواز داخلی اینقدر طول کشیده؟ مطمئن هستم که اشتباه حساب کردین. موفق و پیروز باشید.
درود فرشاد عزیز داستان غمگنانه شما مرا یاد بیت زیر انداخت که مرزبان خوش ذوق ترک به فراریان ایرانی در جریان انقلاب مشروطه گفت ؛ رو به ترکان کردن ایرانیان نَبْوَد عجب... روزگار ایینه را محتاج خاکستر کند... دریغا که اگر تاریخ عبرت نشود، تکرار میشود. امید که زین پس شاد و سرحال باشید و دیدار شما در ایران ازاد.
📚 شادروان "حبیب یغمائی" در خاطراتش گفته: در دوره رضاشاه کبیر که عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک (امیربیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟ شوکت الملک گفته بود: اینها برق نمی خواهند؛ اینها "محرم" میخواهند. جهل و خرافات میخواهند اینها مدرسه نمی خواهند، "روضه خوانی" میخواهند. که صبح و شب گریه کنند "کربلا" را به اینها بدهید، انگار همه چیز داده اید. مغزشان منجمد شده به قرنها پیش و هرگز انگلیس و روسیه نخواهند گذاشت این مردم به خود بیایند و دنبال حتی کوچکترین خودکفایی حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام "خور" و خیلی بآنجا عشق می ورزید. در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد. مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند. می دانید مردم "خور" با جنازه اش چه کردند؟ وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر زرین کوب، سعیدی سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "یغمائی" درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان کرده بودند چه که نکردند. به فتوای روحانی همان روستا، که عمال منحوس کمونیست روسیه بود دامنشان را پر از سنگ ریزه کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند. دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه فرزندانش دوسه روزی در مقبره اش کشیک دادند مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند. بدترین نوع بیسوادی، بیسوادی اجتماعی و سیاسی است. نمی دانند که هزینه های زندگی مانند قیمت نان، مسکن، دارو، درمان و... همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند. برخی حتی به نادانی اجتماعی و سیاسی خود افتخار می کنند و می گویند : از سیاست بی زارند. "برتولت برشت" می گوید: شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا، اعتیاد، کودکان خیابانی، فساد و سایر بدبختی های اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی به "سیاست" است. شعر زیبای "روباه و زاغ" از سروده های مرحوم "حبیب یغمایی" است. روحش شاد چقدر این اتفاق آشناست سال ۵۷💟💟💟💟 هموطنان عزیز اولین توصیه من به شما اینست: خشم خود را آزاد کنیم و یکبار برای همیشه از این ننگ تاریخی رها شویم که اگر چنین نکنیم نسلهای آینده ما را تا ابد لعن و نفرین خواهند نمود،روسیه در طول تاریخ همیشه به ملت شریف ایران خیانت کرده است و در این دوره نیز همین رویه را در صدر اقدامات خود قرار داده است اما نه مستقیم بلکه اینبار غلام حلقه به گوشی دارد که تمام فرمانهایش را بی چون و چرا اجرایی میکند نام این غلام حلقه به گوش سید علی خامنه ای سفاک و قاتل جوانان ایران . مرگ ابدی بر او و لعنت ابدی بر خمینی هندی زاده و نابود باد حکومت خونخوار آخوندی. هموطنان راه نجات ایران عزیزمان تنها اتحاد است. ✌✌✌💝💟 دومین توصیه من به افرادیه که تو این ایام بدلیل اعتقاد به شفا دهنده بودن حسین به دسته جات عزاداری مراجعه کرده و به دلیل بیماری کرونا دچار مشکل شده اند، انصافاً مرد باشید و به کادر درمان و دکتر مراجعه نکنید، مرد باشید و با شرکت هرچه بیشتر در دسته جات عزاداری شفای خود را از حسین و فقط حسین بگیرید و حتی اگر بفرض دکتری هم قصد مداوای شما را داشت هرگز به او اجازه مداخله در امر شفای خود را ندهید. مرد و مردونه به زیارت حسینت نائل خواهی شد شک نکن فقط مرد باش، مرد و مردونه اینقدر برو به مجالس ذکر زیارت عاشورا و سینه زنی و قمه زنی تا به آرزوت برسی. دمت گرم ، ملت ایران هم قول میدهد برای رسیدن شما به آرزویتان حداکثر دعا را منظور نماید.😂😂😂✌✌✌💟💟❤❤جاوید شاه و جاویدان باد حکومت پهلوی ، رضا شاه روحت شاد❤💙💙
سلام فرشادجان گل اقاخدا خیرت بده.هرچند من وامثال من هرگز نمیتونبم یک لحظه خودمون تو اون لحظات جای شما بذاریم ولی هر موقع میرسیدی به اون محمد بیگ من خجالت میکشیدم ناکس چقد مرد بود اخه.البته من و شما نباید خجالت بکشیم اونی باید خجالت بکشه که ملت عزیزمونو دربه در کرده و مکنه
من تصادفاً قسمت پنجم داستان پر از دلهره وجذابتون رو در يوتيوب ديدم ونميدونم كى دنبالهً داستانتون رو ميتونم ببينم اميدوارم كه موفق بشم بقيهً ماجرا رو ببينم🙏🌷
آقا فرشاد دمت گرم و خسته نباشی داستانتو با جذابیت دنبال میکنیم ولی چه اصراری داری که زبان بلدی؟ anyway تورو با طنزت میشناسیم و روایت کردنت هم جذاب و باحاله
فرشاد جان . الهی که موفق و همیشه خوشحال باشی. چونکه من اینقدر دست گفته های شما خندیدم که فاکم درد گرفت. آخه خیلی با حالی که اینقدر تخس هستی. چونکه افراد تخس موق هستند. بنظر من این ممد بیت عجیب مرد واقعی و یک انسان و رفیق خوب هستند. الهی که خدا اینجور انسان های خوب را در این دینا زیادشون کنه. ❤. من فک کنم شما میتونی زندگی مرا هم یک فیلم واقعی بسازی. من موتمعن هستم ، فیلم پر فروشی خواهد شد. البته اکثر ما سر نوشت سختی را پشت سر گذاشتیم. البته من که گوش به حرف های شما و به گذشت خودم فکر می کنم. من را بخنده میگیره. البته خنده و هم گریه داره 😅😅😅😅😢😢😢😢
ممد بیگ چطور از استانبول تا اونجا به این سرعت رسید .ساعت ۵ صبح زنگ زدین مسافت استانبول تا اونجا کمش با هواپیما حد اقل ۱.۴۵ دقیقه راه هست تازه هنچین شهری هم که مطمعنا هر ساعت پرواز نداره .پرواز نظامی هم که امکان نداره اومده باشه. خیلی جاها همخونی نداره سوتی زیاد داره .مثلا میگی افسر انگلیسی باهام حرف زد بعد میگی بهش به ترکی میگفتم بیمارستان میخواستم برم. در صورتی که انگلیسی بیمارستان چیز دیگه است.
بنظر دولت. ترکيه. بهت حال داده. والا. و اون اقاى حسن بى. ؛..مى موندى 50 روز رو بهتر بود. ولى به. شهامت. وجسارتت احسن. ميگم. محبت ها ى حسن بى بخاطر در خطر افتادن. موقعيت. شغل. خودش. بود.
با تک تک لحظه هایی که تعریف کردی خودم را آنجا میدیدم و هر لحظه این سوال توی ذهنم میچرخید که ، چرا؟ شکسپیر یک جمله زیبایی دارد که میگوید : ( زندگی بازیست ، ما خود صحنه میسازیم ، تا بازیگر بازیچه های خویشتن باشیم. ) ولی این صحنه ها بازی ای بود که دیگران شما را وادار به ورود به این بازی کرده بودند و شما ناچار به مدیریت و بازی در صحنه های نفس گیر و وحشتناک این تئاتر مخوف شده بودی و گاه هیچ رلی را نمیتوانستی اجرا کنی و سرنوشت و تقدیر نقش ها را به دیگران داده بود و شما فقط باید با آنها همراه شوی. این بدترین قسمت ماجراست. داخل بازی هستی ، ولی فقط باید همراهی کنی ، ساکت باش ، چشم ، بنشین ، چشم ، پاشو ، چشم و .... و باز برمیگردیم به آن چرا! چه کسانی و با چه مجوزی و با اجازه کی شما را وادار به بازی در این صحنه ها کردند ، در صورتیکه میشد شما در شهر خودت در خانه خودت پشت کامپیوتر در حال کار با نرم افزار دلخواهت باشی بدون استرس و در کمال آرامش و بدون هیچ دغدغه ای. ولی ، چرا؟
درود برشما آقا فرشاد عزیز . من چند برنامه ی طنز شما رو قبلا دیده بودم ولی اصلا فکر نمی کردم شما به این سختی از ایران خارج شده باشید . ولی کاش علت مهاجرت اجباری تون رو برای ما که برنامه ی نان خون رقص شما رو جدیدا می بینیم توضیح می دادید . در هر صورت امیدوارم از این به بعد در آرامش زندگی کنید . موفق و سلامت باشید
زبان ترکی استانبولی کلمات جاِلبی داره کیملیک به معنی چه کسی بودن از نظر قانونه که نشون میده شخص دارای چه شرایط اجتماعیه و ایزین بمعنی اجازه است و چندین نوع ایزین داریم؟خیلی قشنگ واستان رو شرح میدی آقا آشور .به دستبند هم میگن کلبچه
آقا فرشاد عزیز من برنامه های طنز و خنده دار شما را بسیار دوست دارم و بیشتر اونها را دیدهام شرو ع برنامه نان خون رقص شما را هم دیدم ولی بنظرم بسیاری با واقعیت جوردر نمیآمد و بیشتر شبیه فیلمهای سینمایی بود اولا در زندان برای جلوگیری از خودکشی و درگیری حتی باید بند کفش خود را در بیاورید چگونه در بند مجرمین خطرناک یکی بشما ژیلت داد و شما اصلاح کردید دوم این که، محمد بی ، کاری بجز تعقیب شما نداشت که با هزینه زیاد با هواپیما هر جا شما میرفتید مثل روح حاضر میشد ماجرای شما بیشتر شبیه فیلمهای جیمز باند میماند پلیس چرا اصلا باید اینهمه وقت با ارزش و هزینه را برای یک ایرانی که برایشان ارزشی ندار د صرف کنند زیاد خالی بند بو د و مردم را اوسکل فرض کردید ،خیلی ها مثل شما از کوه حتی در پوست گوسفند از ایران گریختند این عجیب نیست و کم هم نیست من تعقیب و گریز و حضور یک پلیس را در محلهای مختلف و با آن همه فاصله زیاد باور ندارم چون آنها که احتیاجی به شما نداشتند که بخواهند این همه لطف برای کسی بکنند که فهمیده بودند مدام دروغ هم میگوید .آنهم افسر به آن مهمی آن همه لیر به شما بدهند و بگویند برو کیف کن ،بعد شما در آن شرایط چگونه توانسته بودید فیلم و عکس هم بگیرید مگر آنها کور بودند و نمیدیدند در هر صورت شما و کارهایتان را دوست دارم و امیدوارم مستندی که میسازید، با واقعیت و راستی و احترام به شعور دوستدارانت ساخته شود با امید به موفقیت شما
سلام فرشاد عزیز اکثر خلاف سنگینهای ایرانی چه سیاسی چه غیر سیاسی داخل شهر وان ترکیه هستن میتونستی بری شهر وان ازاونجا بری استانبول پلیسهای مرزی وان چه ایرانی چه ترکیه اکثرشوت پول بگیرن با پول به راحتی میتونستی بری شهر وان
یک سوال : داداش شما که میگی هیچی پول نداشتی خب انوقت قاچاق بر مجانی که کار نمیکنه دستمزد اونو چکار کردی؟ ایا از قبل بهش پرداخت کرده بودی که بعید میدونم همچین کاری کرده باشی چون طرف وقتی از قبل پولو گرفته باشه دیگه جواب تلفنتم نمیده چه برسه بیاد سرقرار وووو یا از همون پول ممد بیگ میخواستی پول قاچاق بر رو بدی؟!
چرا اینقدر از اعتماد کسانیکه بهتون کمک میکردند سواستفاده میکردین؟ طرف بخاطر شما نصف شب پا شده آمده کمکتون کرده. در همون آن دارین فکر میکنین که چطور سرش کلاه بذارین؟
واقعا خیلی واقعیت سختی بود، قلب من تندتند میزنه که 3قسمت از بخش را پشت سرهم نگاه کردم، اما سختی این قسمت هاش که این مامور میت ترکیه مردانگی میکنه ولی آقای عاشور ازروی اجبار میخواد دورش بزنه، واقعا سخته
عجب سرگذشتی،آقا فرشاد حیفه این و باید فیلم سینمایی درست کرد ازش،فکر کنم بشه این سناریو رو دا د به یه کارگردان، در هر حال ممنون ،یه حس عجیبی داره ،هم ناراحتی و هم عجیب و دلچسب
نكته جالب اينكه در حين فرار از ايران اونم بصورت قاچاقي و بدون پاسپورت تو ساندويچي ميدان تكسيم استانبول استوري هم گذاشتي!!!! احتمالا همون لحظه ممدبيك و همكاران ايرانيش در اطلاعات ايران با ديدن استوري تو از خنده روده بر شدن خيلي گاف دادي و بسيار ناشيانه عمل كردي خدا باهات يار بود فرشاد