مرسی عزیزم عالی بود صندلی من خب قطعا چوبیه و همه جاش گِرده و رویه شم یه ابر بزرگه مثل ابر آسمون سفید و قلمبه و نرم نرم که وقتی روش می شینم منو تو بغل خودش می کشه رنگ صندلیم آبیه آبی آسمونی ... این صندلی آرامش بخش همین الان دعوتم کرد به آغوشش و من میرم برای آرامش گرفتن ... ممنونم عزیزم از حس خوبی که ایجاد کردی برام ❤❤❤
از میان معکب های درهم و صندلی وارانه و یادگاری و چندین و چند صندلی که در این یک ماه در ذهنم ساختم برایتان《 پا در هوا》 رو تصویر می کنم ابری نرم و پنبه ای درست مانند ابر در آسمان که معلق هست و شاید هم اندکی هم تکان تکان بخورد، آرام بچرخد و هنگامی که از کنارش می گذرید ،خودتان را رویش تصویر می کنید و ابر خیال بالای سرتان شکل می گیرید. شما روی یک ابر نشسته اید و ابر دیگری روی سر شما ! (ایده است چکونگی اش را اینکه شدنی هست یا نه را هنوز نمی دانم اینجا تنها تصویر ذهنیمان را می نویسیم بی اندیشیدن به چگونگی ساختش فعلا )
مال من نه شبیه صندلی، که شاید شبیه تاب باشه! بی پایه، بدون اتصال به زمین… ترجیحا تو یه جای سرسبز و خوش آب و هوا، مناسب پر دادن افکار و در آخر اون حس اوج گرفتن…
@@mahsarashvand3170 چون صندلی نبودن سندلی بودن(در ابتدا قرار نبود صندلی با سین نوشته شود اما بهقدری اصرار کردند که این کار متفاوت باشد، کنجکاوی ایجاد کند و خوانش دیگری از صندلی باشد که عنوان آن را به این صورت انتخاب کردیم. البته در این مدت دوستان آمدند و گفتند که آیا منظورتان از سندلی، جای کفش است که گفتیم خیر، منظور همان صندلی یا جایگاه است. منظور و موضوع اصلی ما در این نمایشگاه، صندلی به معنای محلی برای نشستن، تفکر کردن است؛ محلی که تمام امور فرهنگی از آنجا صادر میشود. یعنی اینکه یک هنرمند از طریق تفکر و نشستن میتواند پدیدهها را به حرکت در بیاورد و آنها را شرح و توضیح دهد. این شرح در آثار هنری به بهترین شکل انعکاس پیدا میکند.) منتظر توصیف صندلیت(یا بهتره بگویم سندلیت) هستم
چقدر خوبه که اینقدر گویا توضیح دادی! حقیقتش با خوندن توضیحات ویدئو تونستم یه چیزایی رو از اون حرکت جناب گریگوریان تصور کنم اما نگرفتم هدفش چی بود. الان برام روشن شد. توصیفم از صندلیم رو تو جایگاهی که قرار دادی مینویسم؛ چشم@@sabat84
دلیل این که ما منبع استرس خودمون رو نمیدونیم این هست که ما افکار و احساساتی داریم که به دلیل شرم از اونها از کودکی اونها رو سرکوب کردیم..چون با تربیت و فرهنگ جامعه هم خوانی نداشته..حالا این افکار و احساسات سرکوب شده هر از چند گاهی میخوان از ناهشیار بیان به سطح هشیاری ..ولی چون ما از این افکار و احساساتمون وحشت داریم خودمون رو منقبض میکنیم به خودمون نا خدا گاه فشار وارد میکنیم تا این افکار و احساسات وارد هوشیاری ما نشن..چون خجالت میکشیم..در نتیجه این مقاومت در برابر احساسات و افکار سرکوب شده استرس ایجاد میشه....ولی اگر ما یاد بگیریم به همه افکار و احساساتمون بدون بد و خوب کردن اونها بهشون اجازه بدیم بیان بالا ظاهر بشن و جلوی رود خانه افکار و احساسمون قرار نگیریم ...دیگه دچار استرس نمیشیم....پس به افکار و احساسمون اگاه باشیم و بهشون اجازه بدیم مثل رود جاری بشن..وقتی جاری شدن ..دچار شگفتی میشین...هم احساستون عالی میشه و هم ایده های نو میاد سراغتون...پس پذیرش افکار و احساسات همان گونه که هستن و به عنوان اگاهی اجازه عبور افکار و احساسات بدون هیچ مقاومتی ♥️