Тёмный

29 04 2017 شهروز رشید «مخزن الاسرار: مانیفستِ ادبیِ نظامی گنجوی» 

انجمن هزار و یک شب 1001 Nacht e.V
Подписаться 1,5 тыс.
Просмотров 2,3 тыс.
50% 1

انجمن هزار و یک شب ( انجمن ادبی و فرهنگی ایرانیان فرانکفورت )
«مخزن الاسرار: مانیفستِ ادبیِ نظامی گنجوی»
سخنران :شهروز رشید ، موزیک : مهرشاد نوری و گرداننده برنامه ستاره سهیلی در تاریخ شنبه ٢٩ آپریل ٢٠١٧ در فامیلین سنترم فرانکفورت یرگزار کرد .

Опубликовано:

 

7 сен 2024

Поделиться:

Ссылка:

Скачать:

Готовим ссылку...

Добавить в:

Мой плейлист
Посмотреть позже
Комментарии : 5   
@azizroshanghalb3171
@azizroshanghalb3171 2 года назад
🙏🌹😍
@NachteV
@NachteV 7 лет назад
مخزن‌الاسرار: مانیفست ادبی نظامی گنجوی (این متن، یک خوانش است؛ نگارشِ نص و ناموس نیست.) ـ پیوستِ یک گفتارـ شهروز رشید 1ـ عاريت كس نپذيرفتن، گوش به ندای درونی دل سپردن، که هر دلی سخن بی‌بدیل خود را دارد. خویشتن‌سوز باش چون چراغ. ٢ـ قالبِ نو حاصلِ طرزِ نگاه نو است. ٣ـ دل، مخزن اسرار است. آنچه در درون توست نيرومندتر از همه‌ي آن چیزهایی‌ست که در بيرون توست. ٤ـ از من‌های خود، کوچک‌های بسیار گذر کن تا به راوی فراشخصی، به شاعر برسی؛ دیر آی تا شیر آیی نه روباه؛ دیر آی و درست آی. ٥ـ معاصران حکایت "او" می‌کنند، که "بزرگ است و اول است و آخر است". من به "او" نگاه می‌کنم و خود را می‌بینم. پس حکایت خود می‌کنم. خبرهای من از درون می‌آیند؛ خضر و هاتف در درون من است. ٦ـ کتاب من به شیوه، غریب است؛ بیگانه و بی‌بدیل. با شکیبایی، آهسته به درون آی؛ می‌شناسی‌اش؛ از تو سخن می‌گوید. ٧ـ از دلم یک چراغ افروختم در شب ابدی روح؛ شب‌ات را ببین، و چراغ‌ات را به یاد آر! ٨ـ اگر گامی پیشتر نیامده باشی؛ درونی‌تر، آمدن‌ات به چه کار می‌آید؟ کو، کجاست الماس‌های‌ات؟ ٩ـ کهنه‌پرستانِ معاصر. بزن آن شاخه‌های مرده را تا درخت هوایی بخورد. گذرگاه‌های چشمه را پاک کن تا آب از خاک بجوشد و روان شود. ١٠ـ در هنر پایگاه و آماجی نهایی وجود ندارد. خلاقیت، روز هفتم ندارد. تنها تو می‌دانی که چه‌ها توانی کرد؛ درنگ نکن، برآ برآ به بلندی‌ها تا شگفتی‌ها بینی! ١١ - در آغاز، سخن بود و سخن نزد خدا بود و خدا به زبان قلم را فراخواند و قلم را گفت تا جهان را بنگارد. و نخستين حركت قلم، نگاشتن سخن بود. پس خدا آغازگر اندیشه و پایان‌ بخشِ سخن است. قلم با نخستين جنبش خود چشم جهان را به سخن باز كرد. ١٢ـ خدا در چهل روز آدم را از گل سرشت و از جان خود در او دمید و نام‌ها را به او آموخت. پس آدم از خاک است و از سخن است؛ خاک را آتش بزن تا سخن شعله‌ور شود، که شاعر، خنیاگر نام‌های جهان است. ١٣ـ این جهان، جهانِ عناصر و طبایع است، و طبایع جز کشش کاری ندارد و حکیمان این کشش را عشق خوانند. چسبیده به خاک نباش؛ به هوا چنگ بزن، و به آتش، تا شعله‌ور شوی. در جهان عشق، سخن جان ماست و ما تمام سخنيم و اين كالبد، این بدن مثل ايوان خانه است. هر انديشه‌اي تنها با سخن ميسر است. موشكافي و دقت تنها در زبان و با زبان ممكن است. سخن اول و اخر انديشه است. قلم از هر فتح و فتوحي اقليم‌گشاتر است. خیال‌پرستان چه دانند سخن چیست. سخن‌وران مرده‌ی سخن‌اند و زنده به سخن. افسرده دلان گرمی از او می‌گیرندو جانِ گُرگرفته سخن آب است. سخن از جهان پاینده‌تر است، تازه‌اي که از چرخ و ستارگان کهن‌تر است. 1٤ـ این جهان، جهان نشانه‌هاست؛ اما زبان، رنگ نشانه‌ها را ندارد؛ رنگ‌پذیر نشانه‌ها نیست. نمی‌توان سخن را با این زبان توصیف کرد. زبان يك زير دارد و يك بالا، سخن شناس است كه به زير زبان دست پيدا مي‌كند. سخن را نه آغازی‌ست و نه نهایتی. 15ـ سخن نشانه‌ی روح است؛ آینه‌ای کدر یا شفاف و زلال؛ آشکار کننده‌ی دل است؛ افسرده‌حالی یا خرم و چالاک. سخن است که جان ِپریشان را گِرد می‌آورد و مرتب می‌کند. 16ـ سخن بي‌واسطه است، خود بيانگر است؛ پیک و شارح ندارد. خود پیک خویش است، هیچ نیرویی در جهان نمی‌تواند چون سخن کاری را پیش ببرد. سخن نيرومندتر از زر و سيم، تاج و تختِ شاهان است. تنها سخن از سخن برتر است 17ـ دل است كه تنها از سخن خبر دارد شرح سخن در خود سخن نمی‌گنجد. سخن صدرنشین‌تر از همه کس و همه چیز است و تنها سخن است که می‌ماند. 18ـ وزن است که به سخن ارج و منزلت مي دهد؛ تنها سخن آهنگین است که پژواک آهنگ و رقص کیهانی‌ست. وزن، ترازوی سخن است. 19ـ سخن پروران به هيچ كس ديگر مانند نيستند آنها بلبلان عرش‌اند. "سنگ بسی در طرف عالم است / آن چه از او لعل شود آن کم است". آنگاه كه آتش انديشه‌اي پريشان‌شان مي‌كند، خويش و خويشاوند خدا مي‌شوند؛ در امر آفرینش از جنس خدا هستند. 20ـ در سخن پروري پرده‌ي رازي هست كه سايه‌اي است از پرده‌ي پيغمبري. بر همان صحنه‌ای بازی می‌کنند که پیغمبران. در یک پرده بازی می‌کنند و در بازی هر کس نوبت خود را دارد. از دری پیغمبران از صحنه خارج می‌شوند و از درِ دیگری شاعران بر صحنه می‌آیند. 21ـ در صفِ کبریا نخست پیغمبران بودند و بعد شاعران. نخست پیغمبران آمدند و بعد شاعران. در عرش هم همان نوبت را دارند. جان و جوهر پیغمبران و شاعران یکی‌ست؛ هر دو خویشاوندان خدا هستند. 22ـ محمد خاتم پیغمبران است. بعد از مرگ او دوران خواب غفلت بوده. پانصد و هفتاد نه بس ایام خواب؟ او ولی و امامی ندارد شاعر است که رسالت را بر دوش دارد. و او نظامی ست خاتم شاعران. آخرین شاعر جهان. 23ـ هر لقمه‌ای در سفره‌ی شاعر، پاره‌اي از جان اوست؛ جانی که به دل پرورده. 24ـ شاعر، چشمِ سخنگوی این جهان است؛ بشارت دهنده‌ی شادی و آزادی. که خود رها شده از بندِ خواجه‌غلامی‌ست. و این جهان شهر اوست و شهر توست، که جهانی بهتر ازین ممکن نیست. عمر آدمی کوتاه است و بدین سبب است که پربهاست. پس این دو سه روز را خوش خور و خوش خسب و خوش آرام‌گیر. 25ـ اما جنس و سرشت انسان هم کدر است و هم صاف و صیقلی. سبک‌بال و گران‌جان. رقصان و چالاک چون هوا و آتش، چسبیده به زمین چون خاک، سنگین چون کوه قاف. سازنده و ویرانگر. کشنده‌ی حیوان و ویران کننده‌ی طبیعت. انسان است که انسان را تهدید می‌کند. در این حالت شاعر، از انسان‌ها فاصله می‌گیرد از انسان خلوت می‌کند با طبیعت و حیوان دوستی‌ می‌کند. در چشم و از نظر معاصران می‌میرد. تا در سخن به حیات خود ادامه دهد؛ معاصران، محاصره کننده‌گانند. 26ـ شاعر با خلوت و مراقبه به درون خود نقب می‌زند تا از طریق شناخت خود جهان را بشناسد. هر فردی در اعماق جان خود فراشخصی‌ست، خود بشریت است. او خود را صاف و صیقلی چنان می‌کند تا تبدیل به آینه‌ی غیب شود رسانه‌ی جهان‌های پنهان. 27ـ [چرخش به درون بیانگر دوره‌ای دیگر است. شناخت درون خود و خانه‌ی خود. مرحله‌گی خانگی هویت. عراقی شدن سبک. تلاش برای شناخت مناسبات درونی.شعرِ نمایشی فرم و صورت این دوره است. نمایشی و دراماتیک شدن شعر. آن روی دیگر سکه. یک طرف حماسه است، داستان هویت قوم و طرف دیگر مناسبات خانگی، درونی‌ست. داستان گویایی‌ست این، که نمایشی‌ترین شاعر کلاسیک ایران، خلوت‌نشین‌ترین همه‌ی آنهاست.] 28ـ خلوت نشينِ راستین بر هر قدرتي سر خم نمي‌كند. او از روزمره‌گی و تقویم خارج است. او خود به مجلس نمی‌آید؛ شعر را به مجلس می‌فرستد. حتا با زندگی زاهدانه‌ای از کار خود و رسالت خود مراقبت می‌کند. 29ـ با خلوت و شناخت دل هر دو جهان را اقليم خود كند. خلوتي كه او را چالاك مي كند و در هم شكند، خلوتي كه ويران مي كند و باز درست‌اش مي‌كند. 30ـ در آن خلوت با آسمان‌ها شعبده ها مي‌كند بازي مي‌كند، مي‌برد و می‌بازد و گاه جان به لب مي‌رسد و بوسه بازي مي‌كند. دست در سينه‌ي هفت آسمان مي‌كند تا لعلي از كاني بيرون بياورد. در اين حالت همه فلك‌ها در خدمت اويند ديگر چرا خدمت كسان كند؛ او کل جهان را به خلوت خود آورده است، کجا برود. چه خوش است خلوت من، که زندگی‌ام موجبِ راحتی جان‌های مردمان است و شعر و سخن‌ام ورد زبان‌ها. 31ـ هر شاعري كه چنين پيكري بنگارد چنگ بزن به سخن او كه اوست سخن پرور بزرگ. اوست مشتري سحر سخن و اوست زهره‌ي هاروت شكن. اوست باطل کننده‌ی طلسم‌ها. هر کتابی یک پیکر است. قلم خدا آفرینش را در پیکرها نگاشته است. و هر کتابی در هیئت پیکری وارد جهان خلقت می‌شود. یعنی آفرینش هنوز ادامه دارد. آفرینش با شاعر ادامه می‌گیرد. 32ـ اين چنين گنجينه‌اي را خواراني به خواري انداخته‌اند. خشمگينم از آناني كه آبروي سخن را مي‌برند. شعر ميوه‌ي دل است و بهاي آن جان است و نه نان پاره‌اي. اي ستاره‌ی صبح بر اين بي‌مايه‌گان را چگونه رحمت خواهی آورد؟ اين بالا نشينان كه جلوه‌ي دانايي مي‌فروشند خوار و بي‌مقدارند. سخن، شهد است؛ ارزان‌اش مكن! دور كن اين مگسان را از گرد شهد! 33ـ تا خود را گِرد نیاورده باشی دور شعر و شاعري مگرد. شعر رسالت است پيشه نيست. آنگاه كه به رسالت گردن نهادی سر بر سینه‌ی شب بگذار! خواهی شنید، خواهی دید. 34ـ فروتن باش چون شمع، به روز بمير و شب زنده شو. تا مركب انديشه گرم شود آماده تاختن، تا چرخ حركت‌اش را نرم كند. در اين حال هر نام كه بخواهي به تو نشان مي‌دهند و اگر نپسندي بهتر از آنت مي‌دهند. 35ـ اگر گوهري به چنگ آوردي مغرور نشو، بهتر از آن بجوي كه در سينه‌ي خود داري. ديرپسند باش تا سخن والا به چنگ آري. چنين كن تا خورشيد و ماه بر پرده‌هاي شب‌ات بتابد. چنين كن حتا اگر شب‌هايي دست خالي بماني. سرانجام شبي هاتفِ خلوت تو را آواز خواهد داد. 36ـ شعر را من درون نشين كردم. از ضيافت‌هاي پلشت قدرت‌زدگان بيرون كشيدم و به خلوت خانه‌هاي مردمان آوردم، بدين سبب است که روشن‌دلان به بوي شعر من مي‌آيند. اينك منم كه اين راه غريب را در نوشته‌ام، به تماشايم بيا، بيا و در اين بيت‌هاي چالاك به راه‌هاي‌ام نگاه كن. 37ـ هنوز غنچه گل سرخم منتظرم تا بادهاي شمالي بر من بوزند. اگر سخن تازه‌ام را نشان دهم آوازه‌ام در جهان چون شيپورهاي قيامت به طنين در خواهد آمد. آنگاه چه خواهم کرد با هنرمَسلَکان، که قصد شکستن‌ام را دارند؟ گره خورده‌ام به گنجه، به زیر اختران تلخ. شاید بدین سبب است که خنیاگر شادی‌ام. شعری می‌تنم به گِردِ این دایره‌ی جادویی، تا دیوها را از افق دور کنم: "من به صفت چون مه گردون شوم/ نشکنم، ار بشکنم افزون شوم." 38ـ خود را جار نزن؛ پر شو از خود تا خاموش شوی. زينهار اين رازها را به كس مگو؛ هر مرغي انجيرخوار نيست. 39ـ شكل نظامي خيالي از خيالات من است كه با شعر، اين سِحرِ صحنه‌ای، جان مي‌گيرد و جانور مي‌شود.
@user-wm4qu6rn7x
@user-wm4qu6rn7x 4 года назад
چرا این قد رفتی دور ! که صدات نمی رسه با دوتا میکروفون هم . چایت رو هم نخوردی سرد شد! آب بخور آب! استاد ...قرآن 🥵😳🤮. استاد....
@chasemmosavi
@chasemmosavi 5 лет назад
تحریف هم حدی دارد! دوست عزیز کمی انصاف علمی داشته باش
Далее