قصه آمدن رسول روم نزد عمر (رض) و ماخذ این داستان که واقعیت دارد و مولانا آنرا هم بیان کرده است ، بدین شرح است: ماخذ این داستان حکایتی است که آن را در اسرار التوحید می توان یافت بدین گونه : شیخ ما گفت که کلب الروم ، رسولی فرستاد به امیرالمومنین عُمَر رضی الله عنه ، چون درآمد . سرای او طلب کرد . نشانش دادند . او با خود گفت که این چگونه خلیفه است که مرا نزدیک او فرستاده اند . چون در سرای او ، نیافت او را ، عجب آمد . پرسید از حاضران . گفتند : به گورستان رفته است . بر اثر او برفت . او را دید در گورستان به میان ریگ فرو شده و به خویشتن افتاده . پس رسول گفت : حکم کردی و داد دادی . لاجرم ایمن و خوش نشسته ای . و مَلِکِ ما حکم کرد و داد نکرد و پاسبان بر بام کرد و ایمن نخفت . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 17 ). وجه ارتباط این حکایت با حکایت نخچیران ، ابیات پایانی نخچیران است . در آن ابیات سخن از پیکار با نَفسِ اماره رفت و به نظر مولانا ، خود شکنی بهتر و بالاتر از صف شکنی و دلاوری های عرصۀ پیکار است. عُمَر در این حکایت ، نماد مجاهدان نَفس است. مولانا در این حکایت مطالب مهمی را شرح می دهد از جمله، تفاوت جبر و مقام معیت ، جبر عامه و جبر خاصه ، علت درآمدن روح قدسی به کالبد عنصری و … این داستان در سایت دیدار جان قابل دریافت میباشد.
به دوستی مینویسم که گفته است آینده دوکتوران وفلاسفه و در مجموع علم میتواند حقیقت را بگو ید می نویسم علم سقفی دارد با لا تر از سقف خود نمی تواند با لا برود