بله جای دیگری بدنبال وطن فروشان نگردین ایرانیان عزیز وطن فروشان ما در همینجا عکس دسته جمعی گرفتن مثلا انقلابی بودن برضد شاه قیام کردن از روسیه هم تغذیه میشدن خیلی روشنفکر بودن دو دستی تقدیم کردن به اخوندها بفرما ما را هم یکی پس از دیگری به جوخه اعدام ببر مغز را میبینبد در این کنونیستها
شاهکاره . روح ابتهاج شاد . خیلی باشکوهه . اول شعری بود که ازش حفظ کردم . موسیقی چکناواریان هم خیلی به این اجرا عظمت بخشیده . م.پ. اصفهان . ایران . مرداد ۱۴۰۱
آقای ابتهاج! اکنون وضعیتی که تو به دروغ در این شعر آن را چنین بزرگنمایی می کنی هزاران هزار بار بدتر از این شعر توست. چرا صدایی بر نمی آوری و دست در بغل ( محمد علی ابطحی) به انداختن عکس عاشقانه و در بغل کشیدن قدرت اکتفا کرده ای؟ آیا فصدت از این شعر فقط جایگزین کردن سیستم افتضاح جمهوری اسلامی بجای یک سیستم پیشرفته تر که مردمش در صلح و آسایش و آرامش زندگی روز و شب شان می گذشت بود که اکنون در گوشت ای مرده وار مردگی میکنی؟ شرم بر شاعرانی که با قدرت همراه و همسفره میشوند.
من ترجمه کردی سورانی این شعر را شنیدم و این اولین بار بود که اسم استاد هوشنگ ابتهاج به گوشم خورد خوش بحال فارس زبانان که چنین گنجینه ای در این عصر دارند.
حیف که درزمان آریامهربزرگ رفتی تو حزب توده ای های همیشه خائن همراه شجریان خائن خیانت کردیدبه اندازه خودتون به ایران وایرانی آخرشم به غلط کردن افتادیدبه یک ایران وایرانی مدیون هستیدباضرباتی که زدیدباشب شعرراه انداختن ها وامثال داریوش مرضیه مرجان فریدون فروغی ملت رابه مسلخ بلاکشیدید.
شعر 'سرود بهار" از مادرم "بدری ترویج" را با صدای خودشون که در یوتوب است از نیویورک تقدیمتان میکنم. ایشان از بستگان ملک الشعــرای بهــار هستند. چند شعر دیگر هم در یوتوب دارند. Badri Tarvij ru-vid.com/video/%D0%B2%D0%B8%D0%B4%D0%B5%D0%BE-Y4ERRYNkmnQ.html ۱۲ سال پیش به تقاضای مامانم با دوربین بدنبالشون رفتم و ویدیوئی از درختهای شکوفه گیلاس که در همسایگی مامانم بود گرفتم. هر سال میگفتن نسرین جان منظـــره این درختها مستم میکنه.
چرا به من میگن باز نگشتی؟! مگر می شود من از من جدا باشد؟! و یا ز متضاد من اقتضا شوم جور دیگر؟ بی هیچ استناد و صورت علمی مبحثی را گسترش دادند در ذهن های آدمیان که انگار، چرا به سایه ی انسان زندگی ندارند و روح را فقط به مرگ خلاصه دارند به بعد؟! و بتهون را حاضر می بینند یا سایه و روحی را که به عالم معلومات از دست خدا گرفته اند باطن و نوالم و نبشته نت ها و اشیاء را مخلوق پوشاندند به ظاهر من تنی که عامل و حاضر به تصدیق خدا به راست انگاری مقصودم که نشود خطای چشمی که خدای را بتهون نبینی ی موقع!
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد تا شرح ان دهم که غمت با دلم چه کرد خون میرود نهفته از این زخم اندرون ماندم خموش و اه که فریاد داشت درد این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت داغ محبت تو به دلها نگشت سرد من برنخیزم از سر راه وفای تو از هستی ام اگر چه بر انگیختندگرد روزی که جان فدا کنمت باورت شود دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت کی می رسند خانه برستان خوابگرد خونی که ریخت از دل ما سایه حیف نیست گر زین میانه اب خورد تیغ هم نبردبگذر شبی به خلوت این همنشین درد تا شرح ان دهم که غمت با دلم چه کرد خون میرود نهفته از این زخم اندرون ماندم خموش و اه که فریاد داشت درد این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت داغ محبت تو به دلها نگشت سرد من برنخیزم از سر راه وفای تو از هستی ام اگر چه بر انگیختندگرد روزی که جان فدا کنمت باورت شود دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت کی می رسند خانه برستان خوابگرد خونی که ریخت از دل ما سایه حیف نیست گر زین میانه اب خورد تیغ هم نبرد