اینکه باور کنیم و عمیقا بپذیریم تنها هستیم و حضور دیگران به هر عنوانی ( رفیق - پارتنر - دوستان اجتماعی ) صرفا قراره لحظات زندگیمون رو زیباتر کنه خیلی میتونه به کمرنگ شدن غم ما کمک کنه 🌱
خیلی موافقم، فکر میکنم اگه پذیرش و کلا یاد بگیریم تو خیلی از واقعیت های زندگی مثل تنهایی، که قسمتی ازش همیشه خوب و شیرین نیست، با غمهمراهه ، خیلی کمک میکنه بهمون. بعد از اون پذیرش ، سنگینی تنهایی کم میشه، میشه دنبال راه حل گشت براش ، هر کی چاشنی مخصوصش و اضافه کنه به تنهاییش که دیگه سخت نباشه ، بلکه تبدیل به تجربه های قشنگ بشه ، مثل نقاشی واسه یلدا .
من هنوز مهاجرت نکردم ولی این روزها مردم ایران خیلیییی زیاد حس تنهایی میکنن من خیلی هارو دیدم و خودم هم اینجوریم و هییییچ چیز درستش نمیکنه... جرفات به دل نشست یلدا جون❣
من ۵ سال کانادا زندگی میکنم و میتونم بگم شاید یکی دو سال اول زیاد حس تنهایی نکردم. ولی میتونم بگم این یه سال گذشته خیلی خیلی حس تنهاییم بیشتر شد. دوست اینجا دارم ولی دلم اون حس دوستی عمیق و میخواد که بدونی همه جوره کنارته، دوستی نباشه که فقط تو خوشی ها باهاته. کسی که شاید بدونی اولویتی براش. میتونم بگم این دوستیای سطحی فقط مختص غربی ها نیست و من این دوستی های سطحی و با دوستای ایرانیم تجربه میکنم. و راجبه غربی ها میتونم بگم درسته چون ما تاریخ مشترک نداریم نوستالژی مشترک نداریم شاید باعث بشه اون حس عمیق بینمون بوجود نیاد ولی من فکر میکنم و دیدم که خود غربی ها باهم دوستی های عمیقی دارن و اون هم میتونه بخاطر تجربه ی مشترکشان باشه.
من مهاجرت نکردم ولی خیلی وقت ها احساس تنهایی میکنم تصمیم گرفتم یه کلاس برم شاید حالمو بهترکنه از اونجایی که نقاشی های تورو دیدم لذت بردم رفتم کلاس نقاشی
فرانسه زندگی میکنم و دخترم آلمان با هر دو فرهنگ و مردمش آشنایی زیادی دارم اروپاییها دوستان دوران مهد کودک و ابتدایی و مدرسه شون رو همچنان نگه میدارن با غریبهها دیرتر صمیمی میشن زمان میگیره دوست شدن باهاشون ولی وقتی بهت اعتماد کردند از تو خوششون اومد حسابی باهات دوست میشن و کلی بهت در شرایط سخت کمک میکنند بدون هیچ چشم داشتی اما ما ایرانیها و شرقیها زود با هم جور میشیم و قربون صدقهی هم میریم و خیلی زود هم از هم دور میشیم هر کمکی رو چشم داشت داریم و برگشتش اما اینها اینطور نیستن وقتی ازش خوششون میاد بیتعارف تو رو وارد دایرهای دوستیشون میکنن و به هیچ وجه این حس رو ندارند که تو مهاجری برای اونها کاملا حل شده مهاجرتها رو عین خودشون میبینند و در ضمن به شدت پر هستند به خصوص نسل میانسالشون چون مطالعه زیاد دارند و همیشه کلی حرف برای زدن داری اما هرگز بحث رو وقتی به تضاد برسه ادامه نمیدهند و همیشه از بحث بیفایده دوری میکنند
اما من مثل شما فکر نمیکنم. به نظر من دوستی هاشون سطحی هست. شاید باهات بخندن و بگردن اما ته اش سطحی هست. با نسل میانسال برخوردی نداشتم. با نسل جوانشون من این حس رو داشتم که فقط دنبال خوش بودن هستن
من توی شهر خودمم و فعلا مهاجرت نکردم ولی خیلی احساس تنهایی میکنم، هیچ دوستی از دوران مدرسه یا دانشگاه برام نموند، خیلی وقتا فکر میکنم شاید مشکل از خودمه که نتونستم توی هیچ رابطه ای پایدار بمونم، البته قطعا اشتباهاتی داشتم ولی واقعا آدم های خوبی سر راهم قرار نگرفتن نمیگم بد بودن ولی نشد که رابطه خوبی با هم ادامه بدیم دیگه. به هرحال این جمله تقریبا هر روزه منه که من تنهام، هیچ دوستی ندارم، همسرم میگه دوست میخوای چیکار؟ بعد پیش خودم میگم خب همسرم یا مادرم میتونن دوستام باشن ولی واقعا این درست نیست، یه سری حرفا و کارا هست که آدم فقط میتونه با دوست در میون بزاره و انجام بده، اینقدر این تنهاییم طولانی شده که فکر میکنم قراره همیشه تو این حالت بمونم. یه مدت باشگاه رفتم صرفا برای دوستیابی ولی متاسفانه توی ۳۰ به بعد واقعا سخته... دیگه از اونم ناامید شدم 🫠
یلدا عزیزم ، همیشه در مورد چیزهائی حرف میزنی که واقعا با تمام وجود آدم و به چالش میندازه . من در مورد تنهائی زیاد حرف دارم که اینجا جا نمیشه . ولی در کل من بیشتر زندگیم تو کشور دیگه به تنهائی گذشت و داره میگذره ولی از اون مسیرش دیگه عبور کردم و با تنهائیم حال میکنم . اما همیشه ۱ گوشه دلم غم عجیبی داره و اون میدونم همیشه با من خواهد بود . چون ۲۳ سال دوری از خانواده و سالها کنار ۱ داداشت نباشی ، ۱ دلتنگیه همیشگی . و اینم بگم که تنهائی من هم بهم خیلی چیزها یاد داد و هم ضربه تو موارد خاصی برام داشت . سعی کردم خیلی خلاصه توضیح بدم 🙏♥️♥️
من با اینکه بعد از سال ها با شخصی آشنا شدم و الان پارتنر دارم بازم حس تنهایی رو دارم. چون به حس هام و نیاز هام توجه خواستی نمیشه. و اما با دوستام که صحبت کردم فهمیدم همه ما از درون تنهایی و حتی افسرده. و چقدر ما آدم ها ظاهر زندگی هامون فریبنده هست. در هر صورت بنظر من تنها کسی که میتونه به آدم کمک کنه خود خودشه و نباید روی کسی حساب باز کنه. ❤
مرسی یلدا برای این ولاگ عالی، دقیقا موضوعی که خیلی بهش فکر میکنم. اینکه بپذیرم که آدم تنهاست یا با این نیازم روبرو بشم که حضور سالم افراد به همدیگه انرژی میده، بالانس کردنش مهمه و یه جاهایی هم سخت 🌱 ولی گاهی همین سوشیال مدیا و همفکر بودن در عین فاصلهی جغرافیایی خودش یه نوری میشه✨
من ده سال که اروپا زندگی میکنم و این تنهایی از ایران با من بوده تا حال . البته ایران دوستان بسیار خوب داشتم که اون تنهایی رو پر میکرد ولی اینجا اصلا نمی تونی یه دوست خوب هم زبان پیدا کنی . البته دو دوست خوب دارم که به گفته خودت دور هستند از من متاسفانه. اون احساس شکستگی و قربانی شدن خیلی داشتم . ولی اینجا چون کار میکنم یک بخشش رو نمیفهمم ولی زمانی که به خانه برمیگردم دوباره اون تنهایی به سراغم میاید. جدیدا خودم رو سرگرم میکنم یوتوپ میبینم .و نقاشی میکنم یا کتاب می خونم ولی یه موقع هایی حوصله هیچ کدام رو هم ندارم . البته شرایط آب و هوایی خیلی دخیل هست زمانی که هوا ابری و بارانی هست و زود هوا تاریک میشه که همه دلیل بر حال بد کردن هست . ممنونم ازت یلدا جون به خاطر یه نقطه مشترک بین تمام ما که از وطن دوریم .
دقیقا منم مثل شما ایرانم که بودم احساس تنهایی شدید داشتم واقعا هم تنها بودم الان که مهاجرت کردم تنهایی منو خیلی اذیت نمی کنه چون از قبل باهاش اشنا بودم چون تازه امدم درگیر چالشای اولیه هستم اما نمیشه منکر شد گاهی خیلی خیلی ازاردهنده هست ایرانیا که توی غربت معمولا از هم فراری هستن و اون ویزگی هم همراهشون هست اولش خودشون رو مشتاق نشون میدن بعد یه دفعه کم رنگ میشن با غربی ها هم که نمیشه به سادگی دوست شد مخصوصا اینکه زبانشونو بلد نباشی
من ۱۱ سال هست که به آلمان مهاجرت کردم، و پارتنرم هم آلمانی هست و بارها برام این حس پیش اومده اما بلند مدت نمونده.(من توی زندگیم از کودکی تنها بودن رو یاد گرفتم البته، هم نوع خوب و هم نوی بد) گاهی اوقات وقتی ناامید میشم به این فکر میکنم توی اون آدمهای بیرون خیلی هاحتما مثل من فکر میکنن. فقط میدونم که بعد از سیسالگیم دیگه اون نوع از رابطه ی عمیق رو جدید ساختن خیلی سخت و تقریبا نشدنی هست اما پذیرفتم و از روابط با چند تا از دوستهای قدیمی و عمیق رو هرچند با فاصله سعی میکنم محافظت کنم. دوستی های جدید رو برای لحظه های خوش اجتماعی داشته باشم با توقع کمتری از عمیق بودن همه چیز(گفتگو و احساس و نزدیکی ...)
من بخاطر تحصیل ۶ سال یه شهر دیگه بودم، و الان که ۲ ساله برگشتم شهر خودم دوست صمیمی ندارم اینجا، یکیشون ازدواج کرد رفت یه شهر دیگه، یکیشونم رفت آمریکا. انگار خیلی مدته که به تنهایی عادت کردم حتی در خانواده. الان برام سخته خیلی صمیمی شم با بقیه.
من ۲۷ سالمه، تو شهر خودم و کنار خانوادم زندگی میکنم، اما روز به روز بیشتر احساس تنهایی منفی میکنم، خانواده سنتی و سختگیری دارم که کنارشون احساس امنیت روانی ندارم، و تصمیم گرفتم به بهونه خوندن ارشد از این شهر برم و تنها زندگی کنم. ادما گاهی خاطراتشونو دستکاری میکنن و یادشون میره چزا از یه محیط یا یه سری ادما فاصله گرفتن واسه همین دلتنگ میشن و حس تنهایی زیادی دارن، یکی از راه حل ها اینه که نکات منفی محیط قبل رو به خودشون یاداوری کنن و بدونن اگه کنار یه سری ادم ها بمونن حس تنهایی میتونه حتی بیشتر از این باشه
من مهاجرت نکردم یلدا جون اما خیلی وقتا تو روابطم دچار تنهایی طولانی مدت شدم و هنوزم گاهی این احساس برام پیش میاد وحسم این بود که اصلا نمیتونستم با کسی ارتباط بگیرم چون همیشه دوست نداشتم حس بدم رو به کسی منتقل کنم. اما به محض اینکه با کسی دیدار داستم ،انرژی میگرفتم اما دوباره تو اون احساس تنهاییم میموندم. امسال دارم به خودم کمک بیشتری میکنم . دقیقا همین موارد که نام بردی رو تو روتین برنامه هام دارم جا میدم خیلی هاشون رو.🙏🏽
من تو هالیدیها که خانواده دور هم جمع میشن خیلی حس تنهایی میکردم. حالا یاد کرفتم دانشجوهای ایرانی رو دعوت کنم و همه دور هم جمع شیم و تنهاییی نکشیم تو این روزا. مثل جشن شکرگزاری ❤
سلام من امروز با شما اشنا شدم و این دومین ویدیو از شماست که دیدم ولی چقدر احساس نزدیکی بهتون کردم مخصوصا اونجایی که گفتید شده ایا اونقدر تنهایی اذیتتون کنه که به روابطتون شک کنید و بگید هیچ رابطه ای نمی مونه .میدونید خیلی بهش فکر میکنم هرروز .من توی امریکا زندگی می کنم ولی احساس تنهایم مربوط به مهاجرتم نیست من توی ایران هم همین حس تنهایی رو داشتم و احساس میکنم توی ناخوداگاهم چون ترس از دست دادن یا اسیب دیدن از روابطم رو دارم خودم رو تنبیه میکنم و اجازه نزدیک شدنن ادم ها بهخودم رو نمیدم و این جدال بین خواستن و نخواستن هروز اذیتم میکنه😢
این روزها داشتم به عمق تنهایی فکر میکردم. بنظرم اومد این حس تنهایی بخاطر عدم رابطه ای هست که ما با خودمون داریم. با خودمون هم نمیتونیم ارتباط برقرار کنیم برای همین با دیگران هم نمیشه و رفته تو ناخودآگاه جمعی و گسترده شده انگار. در مورد استارت آپت یاد یکی از قسمت های ساینفیلد افتادم که دقیقا در مورد همین ایده بود البته در قالب طنز. حتما ببینش ❤❤
ممنون یلدای عزیزم، خیلی حرفات قشنگ و آرام بخش بود... تنهایی برای ما هم در وطن موندیم و دوستامون یکی یکی دارن میرن سنگین هست با وجود اینکه خیلی ها در کنارمون هستن ولی اون دوستای صمیمی با کلی خاطرات و بقول تو تاریخچه حالا دور از ما هستند و انگار بخشی از وجودت الان نیست... من خودم اندکی انکار بهم احساس قدرت و شجاعت میده تا باهاش کنار بیام و نیرویی سوق دهنده میشه که برم بیرون و تو باشگاه ورزشی باشم و دوستان جدید پیدا کنم... ولی دوستانی که جدید هستن تا بیان تو رو کامل بشناسن و تو بشناسیشون برای بعد از 30 سالگی خیلی سخته و تو یهو وسط مهمونی با دوستای جدیدت دلت برای قدیمی ها و خاطراتشون تنگ میشه و چقدر اون لحظه دردناک هست... دوست خیلی خوبه ولی قدیمیش یه چیزی دیگه هست....
من هفت سال مهاجرت کردم و تو شهر اولی که بودم دایره خودم رو داشتم از دوستان خارجی و ایرانی. اما بخاطر کار مجبور شدم برم یه شهر دیگه و درست کردن اون حس و حال و پیدا کردن دوست دیگه اتفاق نیفتاد. همه دوستای عزیزم ازم دور هستند و اینکه دلم تنگ میشه برای خاطره سازی با آدمای نزدیک زندگیم تو این شهر ولی یه چیزی که یاد گرفتم مخصوصا یکسال اخیر اینکه با خودم تو این شهر خاطره می سازم ، خودم رو میبرم گردش، رستوران، کافه و هرجایی که فکر میکنم با یه دوست می تونستم برم و اینجوری بود برام که شاید این شهر میخواد بهم یاد بده که من چه جوری با خودم دوست باشم. 🥲
چقدر این ولاگ خوب بود یلدا جان. برای من این احساس تنهایی وقتی شروع شد که آخرین دوست مجردم هم ازدواج کرد و رفت سرخونه وزندگی خودش. از اون موقع خیلی این حس میاد سراغم. تنها چیزی که یاد گرفتم اینه که تنها کسی که میتونه منو از تنهایی دربیاره خودمم دیگه. اینه که چند تا از راهکارهایی که توی اون مقاله هم بهش اشاره شد رو انجام میدم. بعضی وقتها حتی بیرون رفتن و دیدن آدمها برام کافیه.
من تو ایران کلی دوست داشتم بعد مهاجرتم و مخصوصاً الان کلی احساس تنهایی میکنم خیلی این روزا دلم برای دوستم تنگه اما هر کدوم از اونا یه گوشه ای از دنیا هستن
برا من دقیقا همین جواب داد. دوباره تمام علایقم رو بطور جدی از سر گرفتم. عمیقاااا به این باور رسیدم ک هیچی جز خودم نمیتونه درمانم باشه. چسبیدم به هدفهام. روتین زندگی سالم. عمیقااااا به این رسیدم ک تنهایی جذابه و برا خیلیا الگوی دختر تنها مستقل پرانرژی ورزشکار هنرمند و از همه مهم تر شادم.
یلدا جان ،بگذریم که در وطن هم خیلی ها احساس تنهایی میکنند . اما من ۱۳ سال هست که با دو دخترم به آلمان مهاجرت کردیم . چون قبلا کار میکردم و شغلم هم خوب بود و به هر بهانه ای تقریبا خیلی ها بمن لطف داشتتد. اما از وقتی که اینجا آمدم بنا به جبر زمان دختر ها که جدا کار و زندگی خودشون رو دارند و بالطبع من تنهام و سنی از من گذشته و تقریبا هم صحبتی ندارم چون بقیه جوان هستند و هر کاری میکنم اون رضایت و طیب خاطر رو نمیتونم داشته باشم اما فکر میکنم که چاره ای هم ندارم . مرررسی که هستی و پیامهایی که تو ولاگ هات میدی خیلی برام لذت بخشه عزیزم . 🙏❤
ممنون برای این حرفهای خوبت که خیلی آرام کننده است برای منی که انگلیس زندگی میکنم و به شدت احساس تنهایی میکنم. تا دلت بخواد آدم دور ور دارم و ازشون فراری ام. احساس تنهاییم از اونجا میاد که درون گرا هستم و وقتی تنهام با خودم خیلی حال میکنم اما برای همین اخلاقم خیلی زیاد قضاوت میشم و نمیزارن راحت باشم.
سلام یلدا جان من هم برای تنهایی هام از واکنش دفاعی انکار استفاده می کردم و گاه جواب می داد اما الان تنهاییم را با یکی از راههای پیشنهاد شده در مقاله کمتر و قابل تحمل تر میکنم . راه انتخابی من شروع یک مهارت جدید است مثلا الان زبان فرانسه را مدتی ست که شروع کردم . پیانو هم یکی دیگر از مهارت هایی ست که سعی دارم در آن بهتر شوم . گاه ساز میتواند دوست خوبی باشد و مرا تسکین میدهد . اما از آنجایی که انسان هر کاری کند باز هم موجودی تنهاست اضطراب ناشی از آن هم همیشه با ماست . شاملو میگه : کوه ها با همند و تنهایند، همچو ما با همان تنهایان هر کاری کنیم باز هم تنهاییم
من مهاجرت نکردم. و در حال حاضر احساس نمیکنم ک هیچوقت دلم بخواد دوستی جدید ایجاد کنم. انقد ناامید شدم از ادمای قبلی و از خودم حتی، در شکل دادن یه رابطه ی درست با بقیه،که احساس میکنم همه ی تنهایی های بدمو باید اجبارا به تنهایی خوب تبدیل کنم.
سلام یلدا ممنون بابت ولاگ مفیدت. من ۴ سال می شه مهاجرت کردم و این احساسات رو هر روز به شکل متفاوتی تجربه می کنم. ترکیبی از آرامش، عذاب وجدان، تنهایی، غربت، دلتنگی، امیدواری و..... ولی سخت ترینش دلتنگی و دوری از عزیزان بخصوص پدر و مادرِ. بیشتر اوقات دلم خیلی می شکنه که رابطه ما شده فقط احوالپرسی تلفنی و من هر چه قدر سنم بالاتر می ره بیشتر به بودن و حضور و انرزیسون احتیاج دارم و هر روز جاشون خالی و خالی تر می شه❤
من ایرانم و دوستام مهاجرت کردن به ایتالیا، سوئد، نیوزلند.... بدلیل اختلاف زمانی نمیشه خیلی ارتباط داشت و خوب قطعا ارتباط تو فضای مجازی چندان دلچسب نیست، face to face همو دیدن، به آغوش کشیدن و دردو دل کردن چیز دیگه ای هست. این احساس تنهایی شدید که پرسیدی یلدا جان، تو دوران کرونا تجربه کردم.... سخت بود .... ولی از من یه آدم دیگه ساخت😇❤❤❤❤
خیلی مبحث خوبی رو باز کردی یلدا.. من همونم که عضو دسته ای قرار میگیره که همه دوستاش مهاجرت کردن و تو کشور خودش تنها شد. من 3 تا دوست صمیمی ای که داشتم مهاجرت کردن به امریکا کانادا و فرانسه و دو تا دوست هم دارم تو ایران که شهراشون ازم دوره... قشنگ تو یه موقعیتی فک میکردم من دیگه واقعا تنهام و حوصله ساختن رابطه تازه با اون همه قدمت که مثلا با اون دو تا دوست خیلی صمیمیم داشتم رو ندارم...اصلا فک میکردم دیگه وقتش گذشته... الان بهترم الان با یکی دو نفری ارتباط گرفتم و دوست شدم جای اونا رو نمیگیره و سختیش خیلی بیشتر از شرایط قبلیه که با اونا تو مدرسه و دانشگاه ساختم اما لازمه و چالشه و ادم به ارتباط زنده است
یلدای عزیز ممنون بابت این ویدیو عالی ، حقیقتا بعد از انزوای دوران کرونا مهاجرت کردیم به کره ی جنوبی البته برای مدت کوتاه ، من عمیقا اونجا تنهایی حس کردم که جنسش برای من بسیار متفاوت و عمیق بود ، کامیونیتی رسمی برای ایرانیها وجود نداشت و خودم هم شکل دهی ارتباط به این شیوه که به یک غریبه بخوام پیغام بدم حتی ایرانی برام راحت نبود . واقعا شکل دادن ارتباطات در مهاجرت خودش یک مهارت جدید هست / الان نیوزلند هستم و خیلی موفقتر بودم در ارتباطات جدید . یاد گرفتم و خیلی جاها خودم پیش قدم شدم . خلا وجود دوست صمیمی و خانواده هم که همیشه هست اما راحتتر از قبل دربارش صحبت میکنم و پذیرفتمش . گاهی متاسفانه این تغییر لوکیشن باعث میشه کلام مشترکت کم بشه و این واقعا دردناکه .
هفده ساله امریکا زندگی میکنم و دارم کم کم عمق رو تو دوستیهام پیدا میکنم. وقتی پدر همکلاسیم بیمار شد و داشت فوت میکرد ساعتهای آخر بیمارستان من پیشش بودم و همین درد کشیدن کنار هم به رابطمون عمق داده. من البته آدمیم که به مهر و فاصله دادن همزمان معتقدم. اینجوریه که تا جاییکه حس کنم باعث خفه شدن طرف مقابل نمیشم حضور دارم و همیشه تلاش میکنم فاصله رو مراعات کنم. من دوستی دارم که از ۳ سالگی باهم هستیم، یه دوست دیگم از آمادگی باهام رفیقه و این عمق و تاریخی که ساختیم تجربه بی نظیریه.
من ۴ ساله مهاجرت کردم المان، ۳ سال اول از تنهاییم لذت میبردم ولی بعد کم کم اصن دیدم زندگی با بقیه آدما و روابط اجتماعی معنی پیدا میکنه و قشنگ و لذت بخش میشه،چیزی که دنیای غرب و مخصوصا المان نداره و نمیشه هم به دستش اورد... درنهایت تصمیمیم به مهاجرت معکوس گرفتم
من مهاجرت به معنای اینکه از کشور خارج بشم رو تجربه نکردم. اما دوران طلایی جوونیم رو شهر دیگهای درس خوندم و تمام دوستی های عمیقمو اونجا ساختم و بعد که زمان برگشتن به شهر خودم شد و اومدم دیدم هیچ دوستی ندارم که بتونم اینجا بهش پناه ببرم. سعی کردم دوستهای راه دورمو برای خودم حفظ کنم ولی واقعا حس تنهایی دارم از اینکه هیچ دوستی که واقعا باهاش ارتباط عمیقی داشته باشم و بتونم هفتهای یا ماهی یه بار برم ببینمش و باهم راحت صحبت کنیم رو ندارم. و شهری که توشم واسم جایی شده که خودم رو توش به شدت تنها میبینم.
من مهاجرت نكردم و اين سوالي كه پرسيدي رو دقيقا ٦ ماه پيش تجربه كردم و حسابي خسته شده بودم از شكست خوردن روابطم ، تراپيو شروع كردم و روتين كه خودتم گفتي : ورزش، درس خوندن ، پادكست الان خيلي بهترم ، حس ميكنم به خودم نزديك ترم، دارم بهتر ميشم ولي هنوز تو مسير خوب شدنم …
سروش صحت تو کتاب باز یه حرف خوبی راجب تنهایی زد٫ میگفت: تنهایی تا وقتی لذت بخشه که مطمعنی بیرون ازین تنهایی ٫بیرون ازین اتاق ٫بیرون ازین خونه ٫ لحظه ای که تصمیم میگیری ازین تنهایی بیای بیرون یه عده آدم دوست خانواده عشق کسایی هستن که منتظرتن اینکه میدونی تنهایی انتخابته نه اجبارت😊 حس میکنم گند زدم به جملش خیلی بد انتقال دادم😅؟؟؟
این درسته که افراد جوان در اروپا غم و درد مهاجرت را نمیشناسند، ولی افرادی که سنی دارند، کاملا فهم و درکش را دارند. کلی قوانین خوب و درست برلی مهاجران گذاشتند. آقای هنری کیسینجر که هفته پیش فوت کرد، خیلی جالبه که او هم یک مهاجر بود و دنیا از او تعریف میکرد.
سلام یلدا جان مطلب هم مفید بود هم بار احساسی خیلی عمیقی داشت... یه جاهایی دلتنگ آدمایی شدم که به هردلیلی کنار خودم ندارمشون. و راهکارهایی از اون مقاله توضیح دادی خیلی خوب بود بخصوص روتین سازی و پاداش ذهنی. 💚 ازت ممنونم برای این مطالب مفیدت . شاد باشی❣
سلام یلداجان ، من ایرانم و خیلی وقتها این حس تنهایی رو دارم و فکرمیکنم که بله خیلی ازدوستان کافی نیستن و حس میکنم کسی که بتونه این تنهایی رو پر کنه خییییلی سخت میشه پیداش کرد
سلام یلدا جان ... چقدر این ولاگت عشق بود... کیف میکنم با اگاهی های باحالت ... من بین مهاجرت و بودن تو ایران گیر کردم ( یعنی الان ایران نیستم ولی تا 3 ماه دیگه باید برگردم .) حس تنهایی تو ایران بیشتر از اینجا داشتم ... 3 تا دوست صمیمی دارم 2 تا شون تو شهر های مختلفن میبینیم همو ولی کم و یکیشم که تو یه شهریم باهم دیر به دیر تر از اون دوتای دیگه همو میبینیم ... حس تنهاییه زیاد بود ... تنهایی واس خودم میرفتم گردش و اینا اینجا دوستی ندارم و با عشق تنهایی گاهی وقتها که فرصت میشه میرم گردش ولی حس تنهاییه کم رنگ تره گاهی ... با اینکه زبان این کشور بلد نیستم و در حال یاد گیریم ولی بازم مهربونن لبخندشون آدم سر حال میاره ....
من در دوران زندگیم در ترکیه، احساس تنهایی نداشتم، دلتنگی برای خانواده زیاد ولی تنهایی نه، دوستی های زیادی ساختم، از سطحی تا عمقی که همچنان در دل هم هستیم. ولی مدتی بعد از برگشت، در ایران، بیشترین احساس تنهایی ای که داشتم در جمع دوستان قدیمی ای در ایران بود که دچار تعارضات زیادی باهاشون شدم، تا حدی که کاملا دور شدم ازشون و حالم به شدت بد شد. دارم به آرامش میرسم ولی با اینکه دل تنگشونم، نمیخوام بهشون برگردم. در مورد مهاجرت و حس تنهایی، رادیو مرز سه تا اپیزود بسیار خوب داره، از دید کسانی که رفتن و از دید بازماندگانشون، که شنیدنی هستن، ولی کمی شنیدنشون سخته، چون قلبتون رو تاچ میکنن.
تمام حس های بدی که گفتی،من چندماهه دارم تجربه میکنم و متاسفانه راه هایی که قبلا حالمو خوب میکردن دیگه واقعا تاثیر خاصی نمیذارن. من قبلا از تنهاییم لذت میبردم اما الان آزارم میده و به دلیل زندگی تو شهر کوچیک، خیلی اجتماع خاصی برای دوست پیدا کردن یا حتی تجربه هرکاری،به صورت جمعی وجود نداره
من 4 ساله مهاجرت کردم کانادا. جالبه فکر نمیکردم دخترها هم اینقد احساس تنهایی بکنن چون معمولا دوستای زیادی دور و برشون هست، از طرفی هم هروقت بخوان میتونن برن تو رابطه. شاید تنهایی تو این مدت حس غالب من بوده اما اوجش اون چند باری بود که میخواستم دست یکیو تو خیابون بگیرم و بگم میشه با من حرف بزنی؟!! یعنی حاضر بودم به یکی پول بدم ولی باهام حرف بزنه. ولی خب امان از اینکه ادما از دل هم خبر ندارن. هنوزم دارم با این حس ها میچنگم اما بیشتر پذیرفتم ماهیت زندگی تنهاییه و بیشتر سعی میکنم خودم رو محکم کنم. الان بیشتر تمرکزم رو گذاشتم روی عمری که داره میگذره
یلدا جان منم اومدم آلمان خیلی تنها بودم و بعددو سال که گروه دوستی ساختم، شهرم رو جا به جا کردم و باز هیچ دوستی ندارم. اما میخوام بگم گاهی وقتی خیلی واقع بینانه فکر کنم هم میبینم ایرانم که بودم خیلی وقتها تنها بودم، نه اینکه دوستی نداشتم. اما همیشه و همه جا اونا در دسترس نیستن، پذیرش این واقعیت به اضافه تلاش برای پیدا کردن دوستای جدید که دنیای جدیدی رو بهت نشون میدن، یه کوچولو شرایط رو واسم بهتر کرد. 😊
یکساله مهاجرت کردم استانبول، قبل از مهاجرت بیشتر از الان احساس تنهایی داشتم. بیشتر دوستان نزدیک و صمیمی من در عرض ۳ سال مهاجرت کرده بودن، و دایرهی جمع ما روز به روز تنگتر میشد. به نکتههایی اشاره کردی که در مورد خود من صادق بود، مثلا داشتن یه روتین منظم و وفادار بودن بهش، به طرز عجیبی فرصت غمگین بودن و غصه خوردن رو میگیره. یا احساس اضطراب ناشی از تنهایی تو جمعها و شبهای شاد، وقتی همه میخندن و میرقصن این اضطراب بیشتر میشه. ولی در مجموع یاد گرفتم چطور مدیریتش کنم، تا کمتر دچار اضطراب بشم. بعد از مهاجرت ساختن کامیونتی و داشتن روابط اجتماعی خیلی کمک میکنه، اینو الان که دانشجو شدم بیشتر درک میکنم😊
ما آدما چقدر به هم نیاز داریم یلدا. هر چی سن آدم بالاتر میره انگار این احساس نیاز بیشتر هم میشه ولی قسمت بدش اینه که از یه سنی به بعد به نظرم ساختن رابطه هایی که میشد زودتر ساخت و داشت خیلی سخت تر میشه.
یلدا جان دوستی در اروپا خیلی متفاوت با دوستی ما ایرانیهاس ، اینا از بچگی توی مهدکودک باهم دوست میشن و حتی ۹۰ ساله اشون هم هست اون دوست در کنارش میمونه . در خوبی و بدی ، توی آلمان بهش میگن با این دوستا میشه از میون چاقی و لاغری رفت ، همون استعاره از خوب و بد هست . دوستی براشون ارزشمند هست و عمق زیادی داره ، راجب همه چی خیلی رک باهم حرف میزنن ، تو روابط ما ایرانیها خیلی زود صمیمی میشیم و فکر میکنم باهم صداقت رو کامل نداریم و در بحث ها هم که هر کی میخواد بگه حق با من هست و من درست فکر میکنم . ولی اینا باوجود تفاوت ها خیلی بهم احترام میزارن و به عقاید همدیگه .
دوسال پیش روابطم با دوستام شکرآب شد و به کتاب سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش پناه بردم. حالم خیلی بد بود و فکر میکردم هیچوقت تموم نمیشه. یکسال طول کشید تا با اون شرایط کنار بیام و هنوز هم برام تداعیکنندهی تروماست. بعد از دوسال دوباره این موضوع تکرار شده و احساس تنهایی میکنم. یه مدت هم تراپی رفتم و اونقدری تأثیر نداشت. با این حال میدونم حجم زیادی از تنهاییام از این میاد که احساس میکنم بیارزش و دوستنداشتنیام و به نوعی دنبال اینم که این عشق رو از دوستام بگیرم. ولی شاید بدشانس بودم و به آدمای ناامنی پناه بردم.
مثل همیشه کیف کردم و لذت بردم از دیدن رو ماهت و شنیدن حرفهای غنی و پربارت از اول صحبتهات بخوام بگم حقیقت اینه که ما ایرانیها خیلی داستان و دراما داریم متأسفانه میدونی یلدا حسهای عمیق و دوستیهای عمیق رو ما ایرانیها و مردم خاورمیانه درک میکنیم رابطههای ما عمیقتره حتی مردم آسیای دور هم مثل ما نیستن حس عمیق بودنشون کمرنگتره، درصدی از دغدغههای ما رو مردم قارههای دیگه نمیتونن درک کنن این رو بارها حس کردم وقتی پستهای خارجیها رو دیدم و صحبتهاشون رو شنیدم در مورد حس تنهایی هم بگم خیلی خیلی به ندرت پیش اومده توی زندگی واسم و خیلی زودگذر بوده جنس تنهاییهای من از اون مدل خوبهاس که حالم حسابی باهاش خوبه و دقیقا روتین دارم واسه لحظههای تنهاییم و این قشنگش میکنه من و دوستهای صمیمیم از 14 سالگی باهمیم حدود 20 ساله، دوستهای دوران دبستانم هم هنوز با دوتاشون در ارتباطم، حتی دوستهای دوران دبیرستانم با اینکه یه سریاشون رفتن به شهرهای دیگه یه سریاشونم مهاجرت کردن اما هنوز کم و بیش باهم در ارتباطیم از دلتنگی واسه خانواده گفتی کاملا درکش میکنم من مامان و بابا رو زود از دست دادم دلم خیلی زیاد تنگ میشه گاهی بغض میکنم و چشمهام اشکی میشه باورم نمیشه گاهی چه جوری دلم تنگ میشه واسه دیدنشون مخصوصا مامانم من خیلی رابطهی نزدیکی با مامانمم داشتم آدم امن زندگیم بود خیلی زیاد جای خالیش حس میشه اما کاری جز گذر کردن از دستم بر نمیاد فقط به خودم قول دادم هر چقدر اون نتونست زندگی کنه من زندگی کنم ممنون از مقالهای که واسمون خوندی خیلی مفید بود ممنون که میای باهامون حرف میزنی میبوسم روی ماهت رو با یه بغل پر از آرامش واسه اینکه حالت خوب شه💋🫂💜
من مهاجرت نکردم ولی قرنطینه ی دوران کرونا و مهاجرت دوستام در همون حین دایره ی ارتباط عاطفی ای رو که دورم تشکیل داده بودم از بین برد. البته من همیشه خانواده رو پیشم داشتم ولی خب اینکه دوستی اطرافت نداشته باشی بعد از اینهمه سال زندگی کردن خیلی به آدم حس تنهایی می ده و تجربه ها تو هم سطحی تر می کنه. من عمیقا این چند ساله تنهایی رو حس کردم بعضی وقتا هم همین اقرارش پیش بقیه که تنهایی و هیچ دوستی نداری سخته چون همه می گن مشکل از توئه و غیره ولی به نظرم نباید حالا که اون دوستی طولانی مدت رو از دست دادی به هر روابطه ی دوستانه ای راضی بشی من خودم راه حل ام همین روتین درست کردن برای خودم بود. تا الان عمیق بهش فکر نکرده بودم ولی تو این مقاله که بهش اشاره شد فهمیدم که همین روتینای ساده مثلا از روتین مراقبت از پوست و مو و خوراک گرفته تا هر روز مثلا روتختی رو درست کردن و درس منظم خوندن کمکم کرد که احساس بهتری به خودم پیدا کنم. انگار دیگه پوچ و بیهوده نبودم. یکجورایی loneliness ام رو به solitude تبدیل کردم انگار. نه اینکه عالی باشه اما دیگه این زمان ها بی ارزشم نبودن و قدرشو می دونستم ولی به نظرم نباید به این solitude هم عادت کرد و توش موند به هر حال انسان نیاز به روابط اجتماعی داره و برای من همین روتین درس خوندنی که ایجاد کردم باعث شد بتونم بعدا تو گروه های مختلف هم شرکت کنم و الان خیلی عالی نه ولی خب خیلی بهترم.
سلام یلدا جان. من مهاجرت خارجی نکردم اما از کودکی و بعدها بعد از ازدواجم مدام در حال مهاجرت از استانی به استان دیگه و از شهری به شهر دیگه بودیم. این باعث شده بود که من نمیتونستم دوستی های پایدار در دوره های مختلف زندگی بسازم. برای فرار از تنهایی،سعی کردم توی خانواده و اقوام رابطه هایی رو قوی تر بسازم اما خب خیلی با دوستی فرق میکنه. الان به پنجاه سالگی نزدیک میشم ، رابطه هایم به دلایل مختلف کم شده. اوایل سخت بود تنهایی منفی و ازار دهنده ای داشتم. اما کم کم تقریبا با همه روشهایی که توی این مقاله گفته شده بود یاد گرفتم از تنهایی ام لذت ببرم و تنهایی مثبتی دارم الان. رابطه ها رو دوست دارم اما دیگه مثل قدیم به خاطر ترس از تنهایی خودم رو وارد رابطه سمی با ادمها نمیکنم . میدونی سالها بود که از ترس تنهایی از خیلی از نیاازهای خودم چشم پوشی میکردم. . برای من ساختن روتین خیلی جواب میده. و مهمترین این روتین ها ورزش و یاد گیری روزانه هست . توی این پنج شش سال اخیر که دارم رسیدن به تنهایی مثبت رو یاد میگیرم ، پیانو یادگرفتم و وزن کم کردم و کلی کتاب خوندم و البته معاشرت با حد و مرز با ادمهای اطرافم رو هم دارم یاد میگیرم و احساس ارامش بیشتری دارم.
تهران زندگی میکنم. الان در حال گذران دوره تنهایی هستم و دقیقا به توانایی هام شک کردم و فکر میکنم اصلا شاید ادم دوست داشتنیای نیستم که کسی دوستم ندارم و ممکنه برای همیشه تنها بمونم🥲
من همین پارسال ۹۰ درصد دوستامو از دست دادم کسایی که با هم مثل خانواده بودیم و همه ی لحظاتمون با هم بود . بعد از اون تنهایی عمیقی سراغ من اومد ولی رفت البته به کمک تراپی . باید بدونیم تنهایی میاد ولی می ره . این مهمه ک می ره
سلام يلدا جان من ٤ ساله كه مهاجرت كردم آلمان زندگي ميكنم و انواع احساساتي كه نام بردي رو تجربه كردم تا زماني كه باور كردم همه آدم ها عميقا تنها هستن از اون موقع به بعد احساسم نسبت به زندگي تغيير كرد و اينكه توقعم از بقيه كمتر شد و احساس قرباني بودنم هم خيلي كمتر شد
Loneliness is part of life everybody experience it, you learn to live with it , when it happens just remember to be good to yourself and be kind to yourself.
Oh one last thing, when you are an adult, the contexts within which you meet people are more professional because you are always cognizant of people as your network and you would want to maintain a professional image to make sure your network can vouch for your professionalism.
من مهاجرت نکردم اما در طول زندگیم همیشه این حس تنهایی همراهم بوده،حتی زمانی که توی رابطه بودم،یا حتی توی اجتماع و فضاهای عمومی مثل مدرسه و دانشگاه این حس همراهم بوده و خیلی اذیتم کرده،پیدا کردن آدمایی که بتونم باهاشون صمیمیت رو عمیقا تجربه کنم از تعداد انگشتهای یک دست هم کمتر بوده برام
مهاجرت کردم و الان آلمانم از همسرم دورم دوستام خانواده همه چی...(حتی چیزای بد که به طرز اغراق امیزی کمرنگ شدن تو ذهنم) تجربه دور شدن حتی برای دانشگاه هم نداشتم و یهو تو این مسیر ول شدم راه برای مقاله با تنهایی؟ نمیدونم میدونم خیلی از چیزایی که گفتی واقعا جواب میده ولی من وقتی اینجوری میشم حتی دلم نمیخواد از جام پاشم،دلم میخواد تا میشه توش فرو برم نمیدونم بابت چی.ولی خودمو تنبیه میکنم میگم مگه همینو نمیخواستی؟!براش خودتو نکشتی؟ بیا اینم از آرزوت تلاش کردم دوست پیدا کنم ولی عمق روابط به اندازه بند انگشته فقط برای تنها نبودنه...صرفا با یه همزبون درارتباط بودنه در نهایت من هیچ راهی برای مقابله باهاش بلد نیست و هر دفعه دردش بیشتر از دفعه قبله
من مهاجرت کردم و چون تقریبا همزمان شد با مسایلی در رابطه ام کلا خیلی درگیر این حس بودم و هستم.از طرفی هم نمیخوام از استانداردهای خودم کوتاه بیام و وارد هر جمع ایرانی بشم فقط چون هموطن هستند برام هم ذائقه بودن هم خیلی مهمه خلاصه اینکه سه سال دو تا دوست ایرانی نزدیک دارم و چندتا دوست معمولی از ملیتهای دیگه...و یه چیز دیگه همیشه دلم میخواست برم کنسرت هوزیر و چون تنها بودم و کسی پایه نبود بلیط نمیگرفتم این دفعه دل به دریا زدم برای دو هفته دیگه بلیط گرفتم که تنها برم هم خوشحالم هم استرس دارم اونجا تک و تنها بهم خوش میگذره یا نه
در مورد ایده استارت آپ که گفتی، منو یاد یه سری موسسه ها توی فرانسه انداخت. اینجوری که آدم های مسن که خونه دارن و احتیاج به مراقبت یا حالا هم صحبت و این ها، میان و یه اتاق از خونه رو با قیمت ناچیز به کسی که کم سن و سال تر هست اجاره می دن و در عوض اونم یکم بهشون کمک می کنه. اینجوری شاید یکم اون حس و حال توی خونه بودن به وجود بیاد و از خونه دور بودن حسش کمتر شه.
من یه دوست دوران دبستان دارم و همیشه با همه چالشهای زندگی با هم موندیم، مثلا یکیش سختگیری های مامانهای ما دهه شصتیها برای رفت و آمد با دوستان شاید باورت نشه اما ما تا بیست و چهار سالگیمون رنگ خونه همدیگه و اتاق همدیگه رو ندیدیم بارها از هم دور شدیم اما یه دست نامرئی دوباره ما رو کنار هم قرارداد اینو که میگم جدی میگم چون بعد از کنکور عملا از هم جدا شدیم و یه دفعه وسط دانشگاهم دیدم دوستم وایستاده و تقریبا از اون روز دیگه هم رو ترک نکردیم و چقدر این دوستی با بقیه برام فرق داره چون دقیقا میدونه چی میگم، چی میخوام، این روزها که مهاجرت داره برام به عنوان یه هدف پررنگ میشه دقیقا غم بزرگم اینه که اگر برم دیگه فاصلمون فاصله تهران و مشهد نخواهد بود و چقدر این فاصله منو به چالش خواهد کشید بماند که من سر مهاجرت به تهران هم اذیت شدم و عملا تا همین یکی دو سال پیش از تهران متنفر بودم دلیلش هم آدمهای سمی بودن که اوایل مهاجرت دورم بودن و من به شدت ضربه خوردم از این موضوع و حتی دیدگاهم برای همیشه نسبت به آدمها عوض شد. احساس تنهایی از نظر من چند وجهی یه احساس که همیشه باهات هست همیشه میدونی که نهایت تو در این جهان تنهایی، یه احساس دیگه هست که خب خلا نبود اجتماع امن رو برات ایجاد میکنه که ما ایرانیا به نظرم حتی در ایران هم از این تجربه ناگزیریم و با خلوت تنهایی و چینی نازکش خیلی فرق داره مهاجرت به سرزمین دیگه که عملا از نظر من کوبیدن همه چی و ساختن از نو هست و خب ما یادمون میره ساختن دوباره چقدر توان میبره چقدر اوایل همه چی پیچیده است ما بار خاطرات گذشته وارد روابط تازه میشیم و این روابط تازه رو قضاوت میکنیم به نظر من اگر بریم به کودکی و ببینیم اون زمان رابطه ساختن برامون چقدر راحتتر بود و دنبال دریافتهای عمیق نباشیم به مرور به قول خودت با تشکیل تاریخ عمق هم به وجود میاد، یه پست هم در مورد تنهایی تو اینستا نوشتم برات میفرستم شاید دوستش داشتی😉😊😘
من معنی تنهایی و ارتباط نداشتن رو در دوران پاندمی فهمیدم منی که هفته ای چند بار دوستامو میدیدم یهو ارتباط قطع شد و مجبور شدیم دور از هم باشیم. و باید بگم که تا یه هفته قبل من به مدت ۴ سال دوستامو ندیده بودم چون به خاطر شرایط سلامتی مادرم اینطوری ایجاب میکرد. با اینکه اوایل سخت بود در تنهایی و دور از اجتماع باشیم ولی بعد چند وقت عادت کرده بودیم حالا خوب یا بد نمیدونم ولی دیگه سخت نبود. حتما تو دورانی که از دوستام دور بودم تونستم به تناهیی بد غلبه کنم که اینقدر احساس بد نسبت به تنهایی نداشته باشم.
یلدا جان ممنون بابت صحبتای خوب و مفیدت و مقاله ای که به اشتراک گذاشتی. من خودم مهاجرت نکردم اما دو تا دوست صمیمی م تقریبا توی یه تایم مهاجرت کردن کانادا وارتباطمون کم شد و بعدش حس تنهایی اومد سراغم. سعی کردم تنهایی م رو با حضور آدمای دیگه پر کنم، اما چون اون صمیمیت و تاریخی که با دوستام داشتم شکل گیری ش سالها طول کشیده بود، نتونستم خیلی موفق باشم تو ارتباطات جدیدم . البته هنوزم دارم تلاش میکنم برای اینکه روابطم رو عمیق تر کنم با آدمای اطرافم. ولی انگار یه حفره ی خالی همیشه تو قلبم هست که انگار قرار نیست پر بشه و تلاشی که میکنم فقط باعث میشه که یه روزایی وجود اون حفره رو حس نکنم و حالم بهتر باشه. یکی از کارایی که انجام میدم و واقعا حالم رو بهتر میکنه انجام یه روتین شخصیه ؛ کارایی که فقط خودم تو تنهایی انجام میدم و باعث میشه گاهی وقتا تنهایی حتی برام خیلی دلچسب بشه .
منم چهار ساله مهاجرت کردم به المان و چیزی که میبینم اینه که ادما با اینکه تنهان و کلی افسرده و ناراحتن از تنهاییشون ولی هیچ تلاشی برای ارتباط گرفتن و ادامه ارتباط نمیکنن فقط اخر هفته سروکلشون پیدا میشه و دوست روزای سخت نیستن، و خیلییی برای من عجیبه که کسی رو دعوت میکنی میاد خونت کلی هم ذوق زده اس که مهمونی دعوت شده ولی وقتی میزه یه سال بعد تورو دعوت میکنه و بعد یه غذای ساده میزاره و بی حال و بی تفاوت رفتار میکنه و کاملا تو رو توی وضعیت معذب کننده ای قرار میده😐🥴
يلداي عزيزم ما ايرانيها چه داخل ايران بمونيم يكجور حس تنهايي داريم (حسي كه انگار ديگه به اينجا تعلق نداريم..) هم اگه مهاجرت كنيم بايد دور از خانواده يكجور تنهايي حس كنيم. خود من كاملا حس تنهايي و سردرگمي ميكنم….🤦🏻♀️و اين فكر كه تا چند سال ديگه هر كدوممون يكجاي دنيا هستيم خيلي ناراحتم ميكنه😢
در اکثر موارد حس تنهایی نمیکنم .همیشه همین بودم .از تنهاییم لذت می بردم .اما در برهه ای از زمان تو رابطه ی اشتباهی بودم و اون موقع حس تنهایی داشتم چون میخواستم شریک لحظه هام باشه اما نبود.خلاصه که گاهی رابطه ی اشتباه ادمو تنها میکنه . راجع به دوستام،از نبودشون حس تنهایی ندارم چون تجربه ثابت کرد هر کسی فقط به فکر خودشه .چرا باید بخاطر نبود دوستام حس تنهایی کنم ؟
من مهاجرت نکردم و به روابطم به آدمها گاهی شکمیکنم ولی توو طولانی مدت احساس تنهایی میکنم و احساس میکنم جامعه و آدم ها واقعن کمک کننده نیستن که هیچ مخربن و حس میکنم زندگی در این دنیا برام جذابیتی نداره
من ایران هستم و اون آدمی ام که موندم و دوستام یکی یکی مهاجرت کردن. خیلی دچار حس تنهایی شدم، گاهی فکر میکنم هیچکس حس من رو درک نمیکنه، پس نمیخوام رابطه و دوستی جدید داشته باشم. اما خوبیش اینه که میگذره. یه مسئله راجع به روتین برای من این هست که گاهی اونقدر غم زیاده که روتین رو انجام نمیدم که برام ورزش و زبان هست، و همون انجام ندادن روتین هم غم بیشتری رو بهم تحمیل میکنه. با خودم بدقولی کردم. کاری که برای خوشحالی خودم تصمیم گرفتم انجام بدم رو انجام ندادم. اما تمام این روتین ها و خودمراقبتی ها قرار هست انعطاف پذیری من رو بیشتر کنه نه اینکه بار دیگه ای روی دوشم بشه. سعی میکنم سخت ترش نکنم پس. واقعا دوست پیدا کردن تو دهه۳۰ سخته. من هم از کلاس جدید رفتن استفاده می کنم. و یه کار دیگه اینه که حس و نظر مثبتم رو به آدما میگم و تلاش اضافه ای نمیکنم، صبر میکنم خودش شکل بگیره.
یلدااا من توی زندگیم چهار بار مهاجرت کردم و خیلی برام سخت بوده و هست و خیلی حس تنهایی بده و کاملا درست گفتی من توی این سالها متوجه شدم که اینا educate شدن که رفتارهای تصنعی داشته باشن. بعضی وقتها خوبه چون دیگران اذیت نمیشن و بعضی وقتها خیلی آزاردهنده ست.
من مهاجرت نکردم اما تنها زندگی میکنم الان خیلی خیلی احساس دلتنگی میکنم،حس اینکه کاش هی وقت وابستگی نبود که الان بخاطر نبودن ادمایی که دوسشون دارم اینقد دلتنگ بشم. خانواده و دوستام چن ساعت بیشتر باهام فاصله ندارم اما اینقد همه درگیریم که دیگه کیفیت رابطه ها مث قبل نیست،و الان چن روزه بغض سنگینی دارم که دلم نمیخاد رابطه جدیدی شکل بدم که بعد اینجوری دلتنگ بمونم