8:29 استاد چه افتخاری هم میکنه به این که بدن نیست و بدن داره. بله انسان افقه ذهنه که بدن داره اما این خیر خوبی نیست. این یعنی از وحدت خارج شدن. انسان به بهای متمدن شدن ذهن پیدا کرد و از وحدت خارج شد. و تا اخر عمر سعی میکنه به وحدت برگرده اما مگه خروج از ذهن به این راحتیه؟
سوال مهم اینه که خروج از ذهن یا عبور از ذهن با چه ابزاری امکان پذیر میشه با خود ذهن یا با منی که ذهن در اختیار اونه، خروج از ذهن معنای منطقی نداره فقط میشه تصورش کرد، این مهنای خارج شدن یا عبور از ذهن همان شکستن بت های ذهنی هست به همون اندازه که بت های ذهنی شکسته میشه انسان به حضورش نزدیک تر میشه و به نظرم عبور از ذهن یک امر نسبی هست نه مطلق
@@mkhajvand5342 خروج از ذهن با تنها ابزاری که ممکن هست اول نداشتن هیچ گونه اصطحکاک هست تا ذهن احساس خطر نکنه . بعد ازبین بردن تمام تعارضات در رفع نیاز ها. انسان از وقتی عادت توالت رو یاد میگیره اولین ضربه ها بهش خورده میشه و ذهن شکل میگیره با این خبر که هروقت بخوای نمیتونی هر کاری بخوای بکنی. تازه اگر قبل از اون اسیب نخورده باشه و تمام نیازهاش بدون وقفه تامین شده باشه. اساسا ذهن از رفع نیاز در عدم امنیت شکل میگیره. گره هایی رو تصور کنید روی طناب که پشت سر هم ذهن مجبور شکل بده تا خودش رو با دنیای بیرون وقف بده تا بتونه مکانیزم رو زنده نگه داره . و البته هدف تنها تولید مثل هست. انسان تا انحراف این نیرو میشه هنرمند ، میشه مکتشف میشه دانشمند. انسان بودن اساسا یعنی خلاف جهت هستی حرکت کردن . هرچی با سواد تر هرچی فکور تر ، بیچاره تر و گرفتار تر.
@@hosainh6091 میدونی چرا گفتی شعر نباف؟ چون کفرت در اومده . چون وقتی بچه بودی دوست داشتی شعر ببافی ولی تو دهنی خوردی . این اتفاق بارها و بارها افتاده. و مغزت یادگرفته شعر بافتن خوب نیست باعث خطر میشه پس هروقت خواستی شعر ببافی مغزت این تمایل رو سرکوب کرده تا اضطراب نکشی در سطح رویی هر کی شعر میبافه کفرت درمیاد چون ضربه میزنه به اون صندوق که درش قفله . پس شجاع باش شعر بباف هرچی میخوای بگو هر کاری میخوای بکن نظر بقیه یک درصد بیشتر تاثیر نداره تو زندگی ما.!