کیمیاگری با احساسات سایه (2-6) - احساس شرم و گناه / بخش دوم: احساس شرم در کودکان 

درود

💯💯💯👌

عالی بود 👌

واقعا.نباید خودمون و دیگران رو قضاوت و سرزنش کنیم

دکتر عزیز سپاسگزارم ، نیاز ما به حرمت نفس و اعتماد به نفس خیلی خیلی زیاد است اگر بیشتر در این مورد کار بشود مثمر ثمر است ❤

بیست و یکمین لایک بودم ❤

سپاسگزارم 🙏🙏🙏😘

به نکات بسیار ظریف و مهمی اشاره فرمودید... طلب خیر و آگاهی در روح جمعی بشریت دوست دارم راجع‌به تشخیص آدم‌های خودشیفته هم نظر مبارک‌تون بفرمایید شادباش‌های نوبهار ۱۴۰۳

سلام. اول تشکر میکنم از شما آقای آرتا برای اینهمه اطلاعات عمیقی که در اختیار ما میگذارید. خواستم یکی از تجربیات خودم در خصوص شرم را برای شما بازگو کنم. نه یا ده ساله بودم و والدینم هردو کار میکردند. من و خواهرم که یکسال کوچکتر از من بود تابستان خواهر یکساله مان را در خانه مراقبت میکردیم و همزمان خانه را آب و جارو میکردیم و گاهی من حتی آشپزی میکردم. بله دختربچه نه ده ساله آشپزی هم میکرد!! :)) یک روز ظهر مادرم (که همیشه عصبی و پر از خشم بود) برای خوردن ناهار به خانه آمد و وقتی در حال کشیدن برنج بود کلی مرا تحقیر و سرزنش کرد چون از کیفیت برنج آن روز راضی نبود. هنوز تک تک جملاتش توی خاطرم مانده. الان که فکر میکنم من آنروز قدرت منفک سازی کارم از هویت خودم را نداشتم لذا آن تحقیر و سرزنش در حقیقت دشنه ای بود بر تمامیت وجودی من. مساله این است که از چند سال گذشته که مشغول خودشناسی و بهبود زخم های درونی ام هستم هرچه پیشتر می روم رابطه ام با مادرم فاصله بیشتری میگیرد. امیدوارم گذشت زمان بتواند رابطه مارا بهبود بخشد. با احترام

سلام ودرود بر استاد عزیز من با الهام از داستان مارگیر که اژدهای افسرده را صید می‌کند به یک نوع کیمیا گری طبق فرمایشات شما دست زدم و روی احساس شرم و خجالتم کار کردم بسیار عمیق اندیشه کردم و لحظه به لحظه تعاملاتم با دنیا پیرامون و دیگران رو زیر ذربین خودآگاه قرار دادم و متوجه یک تعغیر مثبت در رویکرد عزت نفس رسیدم من این چنین برداشت کردم که تمام خاطرات تلخ کودکی و گذشته ای که به من این رو تلقین می‌کرد که تو خوب و دوست داشتنی نیستی و همیشه یک چیزی برای شرمگین و خجالتی بودن در خودم داشتم به طوری که در چشم افراد نمی تونستم نگاه کنم اما با الهام به این کهن الگو من تونستم که بر فضای بالاتر از این احساس مخرب قرار بگیرم و الان بسیار ارتباط خوب و عمیقی با اطرافیانم در محل کار دارم من قبلا فکر میکردم من اون اژدهای هفت سر نفس هستم اما الان فهمیدم صد هزاران مار و کوه حیران توست تو چرا حیران شدی و مار دوست خویشتن نشناخت مسکین آدمی از فزونی آمد و شد در کمی یا در جای دیگر می فرماید گاه کوه قاف و گه انقا شوی تو نه این باشی نه آن در ذات خود ای فزون از وهم ها وز پیش بیش

از موضوع منحرف نشدید؟