من آیدین آرتا هستم و برای یک نفرها می نویسم. آن یک نفرهایی که در آستانه رویای مشترک ما برای فردا ایستاده اند. فلسفه من در تمامیت خود چیزی جز تبیین مفهوم آزادی و پاسداری از فردیت مقدس انسان نیست. فردیتی که در تمام تاریخ مورد هجوم نیروهای ویرانگری بوده است که انسان را تنها یکی از دیگران و واحدی همگن و فاقد استقلال و اندیشه مستقل می خواهند. من اینجا هستم تا این آتش جاودان را که در آتشکده ای پنهان از دیدگان اهریمن برای آینده حفظ شده است به آن یک نفر ببخشم.
سلام ممنون و متشکرم ، با تشکر از شما سعی میکنم قدردانی رو تمرین کنم و کم کم این احساس رو در خودم بوجود بیارم و قدردان باشم ، چشمی برای دیدن داشته باشم و ببینم و نور رو ببینم و آگاهی رو ببینم و پنهان نکنم و رد شم ، استفاده کردم ، آموزش گرفتم ، شرم و گناه و فرار از این احساس منو مصرف کرد منو دوشید و منی دروغین رو ساخت ، منی کور و کر با تصویری دروغین از خاص بودن و احساساتی همچون اکو ، اولین و ساده ترین و بدوی ترین نیازهای واقعی م رو بهشون نپرداختم و برای رفعشون هیچ حرکتی نکردم و نیازی در خودم ایجاد کردم که اعتیاد است ، نیاز به مواد رو هم اضافه کردم و خوراک و خواب نه ، آخرین باری که لباسی خریده ام را یادم نمیآید ولی مواد هر روز .. با احساس گناه نمیشه احساس گناه رو شست با سرزنش فقط تخریب بیشتر میشه و ظالم سلطه بیشتری بر مظلوم که خود ظالم هست پیدا میکنه ، احساسات و ضعف پشت نقاب قوی و دیکتاتور خودشیفته مغرور که آفت کبر جداش کرد بی توجه میمونه و ...هر کسی مثل ابلیس فکر کرد و فکر کرد برتره و بهتره و جدا از این کل یک پارچه میتونه ذره ای مستقل و برتر باشه دچار طرد و مطرود شون و جدایی میشه ، آدم و حوا در بهشت و وصل و در تعادل از همین جدایی و میل بهتر بودن و برتر بودن فریب خوردند و برای بهتر شدن از شجره خبیثه خوردند و بازی زندگی در این شکل شروع شد ، من خواستم این احساس شرم و گناه و بی ارزشی و بی لیاقت بودن را پنهان کنم و یا از شرش خلاص شم ، از درخت و شجره خبیثه خوردم و مواد مصرف کردم ، امروز فساد و تباهی و تلخی و زهر و آتش و ... محصول درخت وجود من شده .باغ خشک و بی بار ، باغ سوخته و مصرف شده . ولی خداروشکر ،، پایان شب سیه سپید است . گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد سر خود پیش فکنده چو گنه کار تو عرعر که خطا کرد و گمان برد که بالای تو دارد جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد
گفتن که پانصد هزار سال طول کشیده تا دو طرف چاقو را تیز کنه به نظر من این تصور غلط چرا که همین حالا هم خیلی از انسانها یک چاقو با یک طرف تیزی را هم نمیتوانند بسازند .