ارائه در انجمن فرهنگ و هنر ایرانیان سیدنی
شنبه 26/5/2018
“ نشنیدهاید از آن آدم دیوانه که صبح روشن با فانوس افروخته به میدان
میدود و پیوسته فریاد میکشد:
من خدا را میجویم، من خدا را میجویم!
چون درست بسیاری از کسانی که به خدا باور نداشتند در آنجا گرد آمده بودند، به دیدن آدم دیوانه قهقهه سر میدهند،
یکی میگوید:
نکند گمشده است؟
دیگری میگوید:
چون کودکی گمراه گشته است؟ یا اینکه خود را قایم کرده است؟
نکند از ما میترسد؟
بدین گونه همه در هم و بر هم فریاد میزنند و میخندند
اما آدم دیوانه به میان آنها میجهد، نگاههای برنده خود را به آنها
میدوزد و بانگ بر میآورد: (" خدا کجا رفته است؟
من این را به شما میگویم! ما او را کشتهایم
شما و من! ما همه قاتلان او هستیم!
اما چگونه چنین کاری کردیم؟
چگونه توانستیم دریا را سر بکشیم؟
چه کسی به ما اسفنج داد تا افق را سربهسر بزداییم؟
چه میکردیم آنگاهکه این زمین را از بند خورشیدش جدا میساختیم؟
و اینک این زمین به چه سو میرود؟
ما به چه سو میرویم؟
همچنان که از همه خورشیدها دور میشویم، آیا ما مدام سقوط نمیکنیم؟
دیگر بالا و پایینی هست؟
آیا ما در نیستی نامتناهی سرگردان نیستیم؟ فضایِ ما را تهی نمیکند؟
آیا سردتر نشده است؟ شب تاریکتر نمیشود؟
آیا مجبور نیستیم فانوسها را صبح روشن کنیم
خدا مرده است!
خدا مرده میماند!
ما او را کشتهایم!
ما قاتلترین قاتلان چگونه میخواهیم خود را تسکین دهیم؟
با چه آبی میخواهیم خود را تطهیر کنیم؟
آیا این کار بزرگ برای ما پر بزرگ نبوده است؟
و حالا فقط برای اینکه درخور کاری که کردهایم به نظر رسیم، نباید خودمان خدا شویم؟
“ در اینجا آدم دیوانه ساکت میشود و از نو در شنوندههای خود مینگرد. آنها نیز ساکتند و به نحوی غریب وی را نگاه میکنند.
سرانجام آدم دیوانه فانوس خود را به زمین میاندازد و فانوس خرد و خاموش میشود.
آدم دیوانه سپس میگوید:" من زود آمدهام و وقت من هنوز نرسیده است
.
میگویند آدم دیوانه همان روز به کلیساهای مختلف میرفت و در آنجا برای خدا نماز مِیت میخواند و وی که به همین سبب از کلیساها رانده میشود و مورد بازخواست قرار میگیرد، همهاش در پاسخ میگوید: پس این کلیساها چیستند اگر گور و سنگ گور خدا نیستند؟
5 июн 2018